معنی کلمه تموز در لغت نامه دهخدا
بخندید تموز بر سرخ سیب
همی کرد با بار و برگش عتیب.فردوسی.که زنده ست آن خردکودک هنوز
و یا شد ز سرما و مهر تموز.فردوسی.و یا اندر مه تموز بارد
جراد منتشر بر بام و برزن.منوچهری.برکشید تیغ اسد چون آفتاب اندر اسد
در تموز از آه خصمان مهرگان انگیخته.انوری.ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر
از حزیران صدرگستر، از تموز و آب نخ.انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 366 ).در تموز گرم می بینند دی
در شعاع شمس می بینند فی.مولوی.هم امیدی می پزم با درد و سوز
تا مگر این دی مَهَم گردد تموز.مولوی.این نخواهد شد به روزی یا دو روز
مهلتم ده تا چهل روزتموز. مولوی.عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غره هنوز.سعدی ( کلیات چ مصفا ص 4 ). || گرمای سخت باشد... ( برهان ) گرمای سخت و تابستان. ( ناظم الاطباء ). چون در ماه مذکور گرمی بسیار می باشد لهذا در فارسی مجازاً بمعنی شدت موسم گرما مستعمل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تابستان. فصل گرما. ( فرهنگ فارسی معین ). گرما. ( شرفنامه منیری ) :
بهار و تموز وزمستان و تیر
نیاسود هرگز یل شیرگیر.فردوسی.نبودی تموز ایچ پیدا نه دی