تمشی
معنی کلمه تمشی در فرهنگ معین
معنی کلمه تمشی در فرهنگ عمید
۲. پیاده روی.
معنی کلمه تمشی در فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) راه رفتن گام زدن روان گشتن.۲ - ( اسم ) پیاده روی . جمع تمشیات .
معنی کلمه تمشی در دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
مشی (۲۳ بار)
راه رفتن با اراده. راغب گوید: «اَلْاِنْتِقالُ مِنْ مَکانٍ اِلی مَکانٍ بِارادةٍ» دیگران نیز نظیر آن گفتهاند. . هر وقت بر آنان روشن شود در آن راه میروند. مشی: در راه رفتن معنوی نیز بکار رود مثل . که مراد از آن زندگی در نور ایمان است. گاهی از آن سخن چینی اراده شود مثل . عیبجو و سخن چین است. * . ظاهرا مراد از آن راه رفتن است مثل . مراد از «لاتَمْشِ» نهی از راه رفتن به تکبر و از «وَاقْصِدْ فی مَشْیِکَ» امر به راه رفتن به طور اعتدال است والله اعلم.
معنی کلمه تمشی در ویکی واژه
پیاده روی.
جملاتی از کاربرد کلمه تمشی
فلک ز تمشیت اوست در مسیر و مدار زمین ز معدلت اوست با قرار و قوام
اول آنکه در هر حالی از احوال به ذات پاک ایزد متعال متوکل، و به فضل و رحمت بی غایت خداوند لم یزل و لایزال متوسل بوده، توفیق انجام هر مهمی را بر وجه صواب از درگاه حضرت رب الارباب مسئلت نماید و تمشیت هر امری را به مشیت آن جناب، منوط دانسته، و روز و شب به زبان عجز و انکسار از دربار حضرت آفریدگار سلوک راه درست را طلبد.
فداک ابی و امی این تمشی براق آمد مگر بر عزم عرشی
زبان چرب و دل نرم هم بمی باید برای تمشیت کار پادشا کردن
دل جمله مسخر شده عشق شد ای عقل زین ملک برون رو که در آن تمشیتی نیست
شدی از قزوبن تا تمشیت رعد دهی جای رعدت به جگر، صاعقه ناگاه زدند
چند چون بیتمشیت بیاعتماد است ای فلک از تو امداد از من استمداد و از بخت اجتهاد
فرماندهی که تمشیتش جسم مرده را بر مرکب گلین به صبا همعنان کند
جز تربیت و تمشیت و صدق و صفا نیست پیرایه و سرمایهٔ جان و دل ایشان
پزشکان به عنوان صاحب حرفه وظیفه دارند که قواعد، اصول و مفاهیم اخلاقی را که ارتباط بین بیمار با پزشکان و همکاران و جامعه بهطور کلی را تمشیت میکند رعایت کنند.
و حصول این صفت شریفه موقوف است بر اعتماد جازم به اینکه هر کاری که در کارخانه هستی رو می دهد همه از جانب پروردگار است و هیچ کس را جز او قدرت بر هیچ امری نیست و حول و قوه ای نیست مگر به واسطه او و تمام علم و قدرت بر کفایت امور بندگان از برای اوست و غایت رحمت و عطوفت و مهربانی به هر فرد از افراد بندگان خود دارد و اعتقاد به اینکه بالاتر از قدرت او قدرتی نیست و فوق علم او علمی نه و عنایت و مهربانی از عنایت و مهربانی او افزون تر نیست پس کسی که این اعتقاد را داشته باشد البته دل او اعتماد به خدا می دارد و بس و التفات به غیری نمی کند، بلکه در امور خود ملتفت به خود نیز نیست و کسی که این حالت را درخود نیابد یا یقین او سست است یا دل او ضعیف، و مرض جبن بر او مستولی است، و به سبب غلبه اوهام، مضطرب و لرزان است، زیرا نفس ضعیف به متابعت وهم، مضطرب می شود اگر چه در یقین او قصوری نباشد مثل اضطراب و تشویش او از خوابیدن با میت در قبر، یا در خانه تنها یا در یک فراش با وجود اینکه یقین دارد که بدن او حال جمادی است که هیچ ضرری از آن متمشی نمی شود و نباید از او ترسید و بسا باشد که عسلی در نهایت صفا در نزد کسی مهیا و آماده باشد دیگری گوید: این عسل به فضله فلان شخص شباهت دارد، یا به قی کرده فلان کس، پس کسی که ضعیف النفس باشد طبع او از آن عسل نفرت می کند، با وجود اینکه یقین دارد این عسل است و مدخلیتی به فضله یا قی ندارد.