ترشرو

معنی کلمه ترشرو در لغت نامه دهخدا

ترشرو. [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] ( ص مرکب ) آنکه دارای روی درهم کشیده بود. ( ناظم الاطباء ). ترش رخساره. ( مجموعه مترادفات ) :
ترشروئی ، ابوالعباس نامی
نشسته بر بساط آل عباس.سوزنی.چو مرد ترشروی تلخ گفتار
دم شیرین ز شیرین دید در کار.نظامی.می دود بی دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترشرو.مولوی.زین ترشرو خاک صورتها کنیم
خنده پنهانْش را پیدا کنیم.مولوی.- ترشرو بودن ؛ بدخلق بودن. روی در هم کشیده بودن :
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
همچو سرکه شکرگوئی نیست کس.مولوی.

معنی کلمه ترشرو در فرهنگ معین

(تُ رْ یا رُ ) (ص مر. ) بدخو.

معنی کلمه ترشرو در فرهنگ عمید

کسی که اخم کند و روی خود را درهم بکشد، بداخم، بدخو: مبر حاجت به نزدیک تُرُش روی / که از خوی بدش فرسوده گردی (سعدی: ۱۱۳ )، اگر حنظل خوری از دست خوش خوی / به از شیرینی از دست تُرُش روی (سعدی: ۱۱۲ ).

معنی کلمه ترشرو در فرهنگ فارسی

بدخو، اخمو، کسی که اخم کندوروی خودراهم بکشد
آنکه دارای روی درهم کشیده بود ترش رخساره .

جملاتی از کاربرد کلمه ترشرو

عیش موری ز ترشرویی من تلخ نشد نی به ناخن ز چه کردند عبث چون شکرم؟
تلخ کامم از ترشرویی تو بهر خدا زان دولب یک خنده شیرین شورانگیزکن
بتی شیرین لب اما ترشروی و تند خو دارم نگاری بدقمار و تلخگوی و جنگجو دارم
از حضرت رسالت - صلی الله علیه و سلم - آرند که فرموده است که مؤمن مزاح کن و شیرین سخن باشد و منافق ترشرو و گره بر ابرو. امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه گفته است که هیچ باک نیست اگر کسی چندان مزاح کنند که مؤمن از حد بدخویی و دایره ترشرویی بیرون آید.
پنیر از ترشرویی ماست بند شود سرکه، شیرین بود گر چو قند
و در اخبار معراج است که مصطفی (ص) مالک را دید خازن دوزخ، ترشروی و خشمگین، از خشم روی درهم کشیده. کس نماند در آسمان از فریشتگان که نه آن شب شادی نمود، و تازه روی و خندان به مصطفی (ص) نگریست مگر مالک و خزنه دوزخ که در ایشان همه خشم دید و ترشی و ناخوشی. جبرئیل گفت: ای محمّد! عجب مدار که رب العالمین در ایشان خود شادی و تازه رویی و خنده نیافرید، آن گه رسول (ص) گفت: «یا مالک! صف لی جهنم».
چشم احسان ز بخیلان ترشروی مدار چه زنی حلقه بر آن در که ز بیرون بسته است؟
یکی چون ترشی آن غوره خوردی چو غوره زان ترشرویی نکردی
به یک عالم ترشرو کارم افتاده‌ست و ممنونم شکست رنگ صفرای طمع می‌خواست لیمویی
به مهمان نکرده کسی ترشروی بود صاحب خانه گر تند خوی