ترسنده

معنی کلمه ترسنده در لغت نامه دهخدا

ترسنده. [ ت َ س َ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه ترس و خوف دارد. ( از ناظم الاطباء ). خائف. ترسکار : گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ، گفت اگر شما ترسنده بودی... ( تذکرةالاولیاء عطار ). || جبان و کم جرئت. ( ناظم الاطباء ) :
ز دانا بود شاه با ترس و باک
ز ترسنده مردم برآید هلاک.فردوسی.بترسید شیروی و ترسنده بود
که در چنگ ایشان یکی بنده بود.فردوسی.کند هر یک آیین ترس آشکار
نیاید ز ترسندگان هیچ کار.نظامی.

معنی کلمه ترسنده در فرهنگ عمید

کسی که از چیزی بترسد.

معنی کلمه ترسنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) کسی که بترسد خایف .

جملاتی از کاربرد کلمه ترسنده

روز روشن بی‌رخت منعا مرا زآنکه من در شب نوی ترسنده‌ام
دل هر کس از شاه ترسنده گشت به تن هر کسی شاه را بنده گشت
چو ترسنده اژدها کردشان چو ماران به صحرا رها کردشان
شبلی گوید عارف را علاقت نبود و محبّ را گله نبود و بنده را دعوی نبود و ترسنده را قرار نبود و کس از خدای نتواند گریخت محمّدبن عبدالوهّاب گوید شبلی را پرسیدند از معرفت گفت اوّلش خدای بود و آخرش را نهایت نباشد.
با چنین عقل و دل آیی سوی قطاعان راه تاجر ترسنده را اندر چنین غوغا چه کار
از آن کوه ترسنده گشتند باز بسی اشتر و اسب گردنفراز
سپه نیز ترسنده گشتند پاک ز خون همچو شنگرف شد روی خاک
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر ترسنده شد این نفس مفکر ز مفکر
طالب او تاجر ترسنده نیست کو چو خر با کاروان آید همی
به سلامیت درد سر ندهیم زان که ترسنده از ملال توایم