معنی کلمه تردامن در لغت نامه دهخدا
تردامنی که ننگ وجود است گوهرش
دریا نشسته خشک لب از دامن ترش.مجیر بیلقانی ( از آنندراج ).تردامنان چو سر بگریبان فروبرند
سحر آورند و من ید بیضا برآورم.خاقانی.ملکت گرفته رهزنان برده بکین اهریمنان
دین نزد این تردامنان نه جا نه ملجا داشته.خاقانی.آتشین داری زبان زآن دل سیاهی چون چراغ
گرد خود گردی از آن تردامنی چون آسیا.خاقانی.عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست
عاشقان را عقل تردامن گریبانگیر نیست.نظامی ( از انجمن آرا ).بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد.عطار.چه خیر آید از نفس تردامنش
که صحبت بود با مسیح و منش ؟( بوستان ).برآمد خروش از هوادار چست
که تردامنان را بود عهد سست.( بوستان ).چرا دامن آلوده را حد زنم
چو خود را شناسم که تردامنم ؟سعدی.در درون ریاض او نرود هیچ تردامنی جز آب زلال. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 9 ). و تردامنی سبک سر در ایام بهار بهر سوی روان و دوان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 12 ).
سر سودای تو در دیده بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم.حافظ.هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.حافظ.منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نَبْوَد پاکدامن در حرم نامحرم است.فیض دکنی.