تحرز

معنی کلمه تحرز در لغت نامه دهخدا

تحرز. [ ت َ ح َرْ رُ ] ( ع مص ) خویشتن را نگاه داشتن. ( دهار ). تحرز از چیزی ؛ پرهیز کردن و خویشتن را نگاه داشتن از آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). توقی. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). احتراز و پرهیز. ( فرهنگ نظام ) : آن دیگری که تحرزی داشت... با خود گفت غفلت کردم. ( کلیله و دمنه ). خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از بیدار کردن فتنه... تحرز... واجب دیده. ( کلیله و دمنه ). دمنه... با دل قوی ، بی تردد و تحرز، با وی [گاو] سخن گفت. ( کلیله و دمنه ). از دریا و آتش تحرز و تجنب ممکن است واز خشم پادشاه ناممکن و متعذر. ( سندبادنامه ص 72 ).

معنی کلمه تحرز در فرهنگ معین

(تَ حَ رُّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) خود را نگه داشتن . ۲ - خودداری کردن .

معنی کلمه تحرز در فرهنگ عمید

۱. خود را نگه داشتن، خویشتن را نگه داری کردن، پرهیز کردن.
۲. خودداری.

معنی کلمه تحرز در فرهنگ فارسی

۱-( مصدر )درپناه شدن . ۲- خویشتن داشتن پرهیزیدن . ۳- ( اسم ) خویشتن داری پرهیز. جمع : تحرزات .

معنی کلمه تحرز در ویکی واژه

خود را نگه داشتن.
خودداری کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تحرز

و منزلت مال را در دل از درجت سنگ ریزه نگذراند، که اگر خرج کند بآخر رسد و اگر ذخیرت سازد میان آن وسنگ و سفال تفاوتی نماند، و صحبت زنان را چون مار افعی پندارد که ازو هیچ ایمن نتوان بود و بر وفای او کیسه ای نتوان دوخت، و خاص و عام و دور و نزدیک عالمیان را چون نفس عزیز خود شناسد و هرچه در باب خویش نپسندد در حق دیگران نپیوندد. از این نمط دمدمه و افسون بریشان می‌دمید تا با او الف گرفتند و آمن و فارغ بی تحرز و تصون پیشتر رفتند. بیک حمله هر دو را بگرفت وبکشت. نتیجه زهد وا ثر صلاح روزه دار، چون دخله خبیث و طبع مکار داشت، بر این جمله ظاهر گشت.
هرچند علما از محاربت احتراز فرموده‌اند، لکن تحرز به وجهی که مرگ در مقابله آن غالب باشد ستوده نیست.»
آورده‌اند که در زمین هند شگالی بود روی از دنیا بگردانیده و در میان امثال خویش می‌بود. اما از خوردن گوشت و ریختن خون و ایذای جانوران تحرز نمودی. یاران بروی مخاصمت بر دست گرفتند و گفتند: «بدین سیرت تو راضی نیستیم و ترا درین مخطی می‌دانیم، چون از صحبت یکدیگر نمی‌نماییم در عادت و سیرت هم موافقت توقع کنی، و نیز عمر در زحیر گذاشتن را فایده‌ای صورت نمی‌توان کرد. چنانکه آید روزی به پایان می‌باید رسانید و نصیب خود از لذت دنیا می‌برداشت. و لاتنس نصیبک من الدنیا. و به حقیقت بباید شناخت که دی را باز نتوان آورد و ثقت به دریافتن فردا مستحکم نیست.»
و بی ایران‌دخت که زهاب چشمه خرشید تابان از چاه زنخدان اوست و منبع نور ماه دوهفته از عکس بناگوش او، رخساری چون ایام دولت و دل‌خواه، و زلفی چون شب‌های نکبت درهم و دور پایان، در ملاطفت بی تعذر و در معاشرت بی تحرز، اذا خلعت ردءها خلعت حیاءها، صلاحی شامل و عفافی کامل.
و در حقیقت سماع و تفاوت وجد سخن بسیار است، این کتاب احتمال آن نکند خوض نکرده‌ایم در بیان حقایق که غرض تصحیح احوال متصوفه بود به دلیل شرعی، هر کلمه‌ایرا به دلیلیاز سنت موکد کردیم، و از شرع حقایق و نشر معانی تحرز نموده.
دیگر روز موش از سوراخ بیرون آمد و گربه را از دور بدید، کراهیت داشت که نزدیک او رود. گربه آواز داد که: تحرز چرا می‌نمایی؟ قداستکرمت فارتبط. در این فرصت نفیس ذخیرتی به دست آوردی و برای فرزندان و اعقاب دوستی کار آمده الفغدی.
و مجب تحرز از این شهادت کمال بدگمانی و حزم مبلک است، و اکنون که بدین درجت رسیأ مصلحت ملک را فرونگذرام و آنچه فرمان باشد بجای آرم. وانگاه محاورت کلیله و دمنه چنانکه شنوده بود پیش شیر بگفت،و آن گواهی در مجمع وجوش بداد. چون این سخن در افواه افتاد آن دد دیگر که در حبس مفاوضت ایشان شنوده بود کس فرستاد که:من هم گواهی دارم. شیر مثال دادتا حاضر آمد و آنچه در حبس میان کلیله و دمنه رفته بود بر وجه شهادت باز گفت.
ملک گفت: اگر آن از جهت تو بر سبیل ابتدا رفتی تحرز نیکو نمودی، ولکن چون بر سبیل قصاص و جزا کاری پیوستی، و قضیت معدلت همین است، مانع ثقت و موجب نفرت چیست؟ فنزه گفت: موضع خشم در ضمایر موجع است و محل حقد در دلها مولم، و اگر به خلاف این چیزی شنوده شود اعتماد را نشاید، که زبان در این معانی از مضمون عقیدت، عبارت راست نکند و بیان در این سفارت حق امانت نگزارد، اما دلها یک دیگر را شاهد عدل و گواه به حق است و از یکی بر دیگری دلیل توان گرفت، و دل تو در آنچه می‌گویی موافق زبان نیست، و من صعوبت صولت ترا نیکو شناسم و در هیچ وقت از باس تو ایمن نتوانم بود.
و حکیم ارسطاطالیس گفته است کسی که بر کفاف قادر بود و به اقتصاد زندگانی تواند کرد نشاید که به فضله طلبیدن مشغول گردد چه آن را نهایتی نبود و طالب آن مکارهی بیند که آن را نهایتی نبود، و ما پیشتر به کفاف و اقتصاد اشارت کرده ایم و گفته که: غرض صحیح ازان مداوات آلام و اسقام است مانند جوع و عطش و تحرز از وقوع در آفات و عاهات، نه قصد لذاتی که حقایق آن آلام بود و اگرچه بظاهر لذت نماید، بل مستوفی ترین لذتی صحت بود که از لوازم اقتصاد است. پس معلوم شد که در اعراض از آن لذت، هم صحت است و هم لذت، و در اقدام بران، نه لذت است و نه صحت.
هر چه موجب تقویت و شوکت کفر و کفار و باعث ضعف اسلام و مسلمین است حرام است، چه از معاملات باشد یا غیر آن از آنچه باشد و بسی سزاوار است که مسلمین، کلیه، هرگاه ممکن باشد، بدون ترتیب مفسده تحرز کنند از چیزهایی که در معرض تقویت کفر است.
چو افعال ایشان بداند کسی تحرز نماید از آن کسی بسی