معنی کلمه تبرزین در لغت نامه دهخدا
از گواز و تش و انگشته و بهمان و فلان
تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری.کسایی.به تیغ و تبرزین بزد گردنش
بخاک اندر افکند بیجان تنش.فردوسی.چو لشکر سراسر برآشوفتند
بگرز و تبرزین همی کوفتند.فردوسی.ز بس چاک چاک تبرزین وخود
روانها همی داد تن را درود.فردوسی.گویی مکنْش لعنت دیوانه ام که خیره
شکّر نهم تبرزد در موضع تبرزین.ناصرخسرو.شهد و طبرزدم ز ره معنی
گرچه بنام تیغ و تبرزینم.ناصرخسرو.نمدزینم نگردد خشک از این خون
تبرزینم تبرزین چون بود چون ؟نظامی.زره پوش را چون تبرزین زدی
گذر کردی از مرد و بر زین زدی.( بوستان ).گروهی گشته محکم بسته بر زین
گروهی خسته تیغ و تبرزین.نزاری قهستانی ( از فرهنگ جهانگیری ).و انوشیروان تبرزینی در دست داشت و بعضی گویند ناچخی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 90 ).
تبرزین بخون یلان گشته غرق
چو تاج خروسان جنگی بفرق.عبداﷲ هاتفی ( از فرهنگ جهانگیری ). || مانند آن تبر را حالا هم درویشها دارند بهمان اسم. ( فرهنگ نظام ). و آن را درویشان در دست گیرند. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به طبرزین شود. || نمک کوهی باشد و آن را بسبب مشابهت به نبات تبرزد، تبرزین گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). نمک سفید بلوری را نیز گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و نمکی است کوهی که تبرزه نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی نمک تبرزد نیز آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نمک سنگی شفاف که نام دیگرش در تکلم نمک ترکی است. ( فرهنگ نظام ) :