معنی کلمه تباه در لغت نامه دهخدا
شنیدم که راهی گرفتی تباه
بخود روز روشن بکردی سیاه.دقیقی.تو کارها تبه نکنی ور تبه کنی
از راست کرده های جهان بِه ْ تباه تو.فرخی.امیرطاهر از کرمان بازآمد با گروهی اندک و حالی تباه. ( تاریخ سیستان ).
ز رای تو نیکو نگردد تمام
ز جد کار گردد سراسر تباه.
( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 513 ).
هامان دانست که کارتباه خواهد شد. ( قصص الانبیاء جویری ).
کاهیست تباه این جهان ، ولیکن
کَه ْ پیش خر و گاو زعفرانست.ناصرخسرو.کودکان و زنان و حشر سپاه
دل و صف را کنند هر دو تباه.سنائی.متهور تباه دارد ملک
وز تهور سیاه دارد ملک.سنائی.گفتم که جانم ازغم تو بس تباه بود
لیکن کنون ز شادی روی تو چون نگار.انوری ( دیوان چ نفیسی ص 131 ).آورده اندکه یکی از ستمدیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او نظر کرد. ( گلستان ). ملکزاده را بر حال تباه او رحمت آمد، خلعت و نعمت داد. ( گلستان ).
مکن بد بفرزند مردم نگاه
که فرزند خویشت برآید تباه.( بوستان ).- وضع بد و تباه ؛ وضع بد و فاسد. ( ناظم الاطباء ).
|| باطل و بکارنیامدنی. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آنچه باطل باشد. چیزی که بهیچ کار نیاید. ( شرفنامه منیری ). باطل و بی فایده و بکارنیامدنی. ( ناظم الاطباء ). بیهوده :
واﷲ ار کس ثناش داند گفت
هرکه گوید تباه می گوید.خاقانی. || گندیده و پوسیده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب ). || منهدم. ( فرهنگ نظام ). ویران. ( ناظم الاطباء ). || نابودگردیده. ( برهان ). نابودشده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). فنا. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب ). نابود. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). هیچ. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 290 ب ) :