بی‌صرفه

معنی کلمه بی‌صرفه در لغت نامه دهخدا

بی صرفه. [ ص َف َ / ف ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + صرفه ) بی فایده. ( ناظم الاطباء ). بی سود. بی نفع. ( آنندراج ): این جنس بی صرفه است ؛ بی سود است. و رجوع به صرفه شود. || بیهوده. || یاوه. بی معنی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه بی‌صرفه در فرهنگ عمید

بی نفع، بی فایده، بیهوده.

معنی کلمه بی‌صرفه در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بیفایده بیهوده بی نفع . ۲ - یاوه بی معنی .

جملاتی از کاربرد کلمه بی‌صرفه

امروز می باقی بی‌صرفه ده ای ساقی از بحر چه کم گردد زین یک دو سه پیمانه
آن را که بود سینه پر از گوهر راز بی‌صرفه بود لب چو صدف واکردن
شنیدن شد دلیل اینقدر بی‌صرفه‌ گوییها زبان هم لال می‌گردید اگر می‌بود کر گوشم
به خدا دوش تا سحر همه شب باده بی‌صرفه، صرف خوردستی
گشا خنب حقایق را بده بی‌صرفه عاشق را می آشامش کن ایرا دل خیال آشام می‌گردد
بگذر از بی‌صرفه ‌گوییها که ساز انبساط گوشمالی خورد هرگه ناله بی‌دستورکرد
شمعها زین انجمن بی‌صرفه‌تازان رفته‌اند هر طرف سر بر هوا سوی‌گریبان رفته‌اند
حریف باخته بی‌صرفه باز می‌باشد ز هرکه دل ببری قدر جان نمی‌داند
لب بی‌صرفه نوا جهل سبق می‌باشد خامه شایان عرق در خور شق می‌باشد
عذرا رخ سنبله در آن طرف بی‌صرفه نکرد دانه‌ای صرف