بیکرانی

معنی کلمه بیکرانی در لغت نامه دهخدا

بی کرانی. [ ک َ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی کران. || بی پایانی. نامحدودی. || بسیاری.

معنی کلمه بیکرانی در فرهنگ فارسی

بی پایانی نامحدودی .

جملاتی از کاربرد کلمه بیکرانی

دریای عشق و ساحل ای بیخبر چه حرفست تا قطره دارد اینجا توفان بیکرانی
بیا بر چشم ما بنشین زمانی که بحر بیکرانی می توان دید
عشرتِ مُلکِ سلیمان می‌کنم در چشمِ مور قطره از دقّت محیطِ بیکرانی شد مرا
مائیم محیط هر دو عالم بنگر که چه بحر بیکرانیم
زد قهقهه مور بیکرانی کای کبک، تو این چنین ندانی
هر طرف گذر کردیم هم به خود سفر کردیم ای محیط حیرانی این چه بیکرانی‌هاست
قطره تا دارد نظر بر خویش گرداب فناست از خودی چون رست بحر بیکرانی می‌شود
تلاش موج درتن بحر هیچ پیش نرفت گهر دمیدن ما پاس بیکرانی بود
محیط عرش را سازد ممثل محیط خاطرش از بیکرانی
ما گوهر بحر بیکرانیم ما مخزن گنج پادشاهیم