بیخو
جملاتی از کاربرد کلمه بیخو
اینکه می گویی ندانم یار را از بیخودی یک دلیل معرفت از خود فراموشی بس است
رهبر ترکان که شخصی به نام «صول» بود، به سوی تبرستان یورش برد و به تاراج و غارت دست برد. فرخان بزرگ شبانه به سوی سپاهیان ترک رفته و به آنان شبیخون زد. لشکریان ترک شکست خورده و اغلب کشته شدند، سپس در مکان آن نبرد شهری بنا کردند و نام آن را «تورانجیر»[یادداشت ۱] گذاشتند.
در واقع فرزندان ایرانزو دیگر نتوانستند موقعیت ماننا را حفظ نمایند و دولت کوچک و تازه پای دیوک جای آن را میگرفت از طرفی روسا پیشوای اورارتو متحد دیوک داشت نیرو میگرفت و به متصرفات آشور شبیخون میزد. در نتیجه پس از زمانی کوتاه انهدام نینوا پایتخت آشور توسط مادها و اورارتوها به واقعیت پیوست.
برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را که تا بیخود شوی از خود بدانی طور و موسی را
ای آب از این دیدهٔ بیخواب برو وی آتش از این سینهٔ پرتاب برو
هزار ناله کنم لیک بیخود از می عشق چو چنگ بیخبرم از نوا و از زاری
برخی از این داروها ممکن است در مصرف بلندمدت فرد را دچار تحمل یا وابستگی به دارو نمایند مانند درمان بیخوابی با دیازپام. این داروها با توجه به نیمه عمرشان در بدن به سه دسته کلی طولانی اثر، متوسط اثر و کوتاه اثر تقسیم میشوند.
بسمل آن روضه ام ز اول شب تا سحر دل به شبیخون برد یاد شبستان او
درویش را دیدند بر سر بادیه میان در بسته، و عصا و رکوه در دست، چون والهان و بیدلان سرمست، و بیخود سر ببادیه در نهاده میخرامید، و با خود این ترنم میکرد:
در سال ۱۱۵۱ (هجری قمری) نادر شاه افشار پس از غلبه بر سردار مشهور عثمانی توپال عثمان پاشا و فتح بغداد به هنگام عبور از اورامانات تمامی مردم منطقه پاوه که مردان دلیر و جنگجویی بودند و در عین حال هم تیر اندازان ماهر و هم باروت سازان قابلی بودند به سمت استرآباد کوچ داد که هم عاملین تجهیز سپاه او باشند و هم سدی عظیم در برابر ترکمنها، که هرازگاه به استرآباد و اطرافش شبیخون میزدند و غارت میکردن.
زبسکه مست شوم از نظاره رویت زبیخودی نشناسم که در برابر چیست
معشوق منم اگرچه بیخویشتنم
ویل هانتینگ نابغه، رونین، بیخوابی، ماما میا تعدادی از مهمترین فیلمهای اوست.
دو سه ماه بعد از حادثه سرقتهای شبانه در آبادان اتفاق میافتاد و مردم میگفتند شهربانی هم در این سرقتها دست دارد، وگرنه در زمان حکومت نظامی کسی نمیتواند سرقت کند. وقتی باند سرقت دستگیر شد یکی از اعضای آن به بازجوی خود سروان رسایی گفت که روزی با چند نفر در قهوهخانه نشسته بوده و یکی از افراد که برادرش در سینما رکس کشته شدهبود عاملان آن را فحش میداده که جوانی که در کنار آنها نشسته بوده میگوید بیخود فحش نده زیرا برادرت هم در آتشسوزی دست داشت. میپرسند از کجا میدانی و جواب میدهد چون خودش هم با آنها بودهاست. آن جوان را به نام حسین تکبعلیزاده شناسایی میکنند.
در نظر او میکانیسم به عنوان توضیح و تفسیر جهان کافی نیست و باید با یک تصور ایدئالیستی توأم باشد. او هم مانند شوپنهاوئر اراده را منشأ بدبختی میداند و عقیده دارد مادام که عقل بر اراده پیروز نگردد، رستگاری خواب و خیالی بیش نخواهد بود. بشر فقط وقتی از شر زندگی راحت میشود، که همه مردم به این حقیقت پی ببرند که زندگی درد بیدرمان است. فقط در این صورت تلاش دسته جمعی برای تحصیل نیستی به عمل خواهد آمد و «بیخود» مغلوب «عقل» خواهد شد.
پس از آن که تلاشهای دیپلماتیک عمرولیث برای عقب راندن اسماعیل نتیجه ندادند؛ وی سپاهی به اطراف رود جیحون فرستاد که با شبیخون اسماعیل رو به رو شد و در نتیجهٔ این کارزار جمعی از بزرگان لشکر اسیر و کشته و سایرین متواری شدند. عمرولیث که از این شکست خیلی عصبانی بود یک سال بعد شخصاً با سپاهی راهی بلخ شد و آن جا مستقر شد. اسماعیل با حرکتی جهت پیشگیری بلخ را محاصره کرد و بعد از درگیریهای متعدد نهایتاً در نبردی که اواخر ربیع الاول ۲۸۷ ه. /۹۰۰ م. رخ داد سپاه عمرولیث را پراکنده و خود او را اسیر کرد و به بغداد فرستاد. این دستاورد نزد محققان مدرن مهمترین پیروزی اسماعیل است.
کنی خیال شبیخون اگر به ترک نگاه به غمزه در شکنی اردوی هلاکو را
شستوشوی روزانه گلو با آب نمک مهمترین و کارآمدترین شیوه پیشگیری از ابتلا به بیماریهای حلق است. ضمن اینکه شستوشوی روزانه بینی از بیماریهای زیر جلوگیری میکند: سرماخوردگی، سرفه، التهاب چشم، بینی و گلو، التهاب سینوسهای پیشانی، سردرد، خستگی، بیخوابی و در سرماخوردگی سر، مجاری تنفسی را باز میکند.
سرانجام فرخان تصمیم گرفت که به سمت دیلم عقبنشینی کند؛ اما پسر بزرگش، دادمهر، وی را پشیمان نموده و پیشنهاد داد تا با فرستادن نامه به دیلمیان از آنها درخواست نیرو کنند. پس از انجام شدن این نظر، ده هزار نفر به لشکریان طبرستان پیوستند و اسپهبد دوباره آماده نبرد گشت. گرچه ابتدا یزید توانست اسپهبد را شکست دهد اما لشکریان فرخان به مناطق کوهستانی رفته و با انداختن سنگ و تیر به سوی مسلمانان، توانستند پانزده هزار تن از آنان را بکشند. همچنین لشکرگاه یزید را غارت نموده و خیمههایش را سوزاندند. سپس از صول خواست که به ضریس حمله کند و بدین سبب صول به ضریس شبیخون زده و پس از شکست دادنش همهٔ لشکریان - که بسیاری از آنها خویشاوندان یزید بودند - را کشت.
من ز شادی بیخود از خلوتسرا جستم برون سروری دیدم که فرقش سطح گردون می بسود