بگند

معنی کلمه بگند در لغت نامه دهخدا

بگند. [ ب َ گ َ ] ( اِ ) آشیان که جا ومقام مرغان است. ( برهان ). آشیان مرغان. ( ناظم الاطباء ). آشیان و آشیانه مرغ. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ).

معنی کلمه بگند در فرهنگ فارسی

آشیان که جا و مقام مرغان است . آشیان مرغان . آشیان و آشیان. مرغ .

جملاتی از کاربرد کلمه بگند

چنانکه مغ بستوران برند بردندش بگندگی ستوران بجای آن غمدان
بشر حافی گفت، «ای قرایان! سفر کنید تا پاک شوید که اگر بر یک جای بماند بگندد».
بجوشانی هوا را از حرارت بگندانی جهان را از تعفن
آنومالی شاه بگندی یک اندیس فلزی است که در حوالی شهر سلطانیه استان زنجان قرار دارد و مادهٔ معدنی موجود در آن، طلا است.سنگ میزبان این اندیس سازندهای ژوراسیک است و دیرینگی آن به دوران ژوراسیک می‌رسد.
محمدعلی بوق و تیز است ازیرا ز باد است ناطق بگند است مونس
آب در گشتن است خوش چو گلاب چو نگردد بگندد از تف و تاب
چو گل‌بن هر چه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد
نافه نگشاده مشک افشاند ور گشایی جهان بگنداند
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ الآیة... یعنی الم تخبر، این رؤیت دل است که آن را علم گویند، نه رؤیت چشم که عیان باشد، مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم آن قوم را بعیان در نیافت، اما برؤیت دل بدید و بدانست، از آنک اللَّه تعالی بوی خبر کرد و آگاهی داد. أَ لَمْ تَرَ میگوید نبینی ایشان را، ندانسته‌ای قصه ایشان که از سرایهای خود بیرون رفتند به پرهیز از طاعون، گفته‌اند که امت حزقیل اند، مقاتل و کلبی گفتند: هشت هزار بودند، سدی گفت سی و اند هزار بودند، و چهل هزار گفته‌اند، و هفتاد هزار گفته‌اند. علی الجمله عددی بسیار بودند که اللَّه میگوید وَ هُمْ أُلُوفٌ. در زمین ایشان طاعون افتاد بیرون رفتند تا از طاعون بگریزند و قصد رود باری کردند، چون در آن رودبار همه بهم آمدند فریشته بانگ بریشان زد، بر یک جای همه بمردند، آفتاب بریشان تافت بگندیدند.
هر چیز که پیر شد بگندد وآن پیر که گنده شد بمیرد
بگندم تافت آدم را زره برد مگو گندم که آنخال سیه برد