بکمال

معنی کلمه بکمال در لغت نامه دهخدا

بکمال. [ب ِ ک َ ] ( ق مرکب ) بحد کمال. در نهایت کمال. کامل.

معنی کلمه بکمال در فرهنگ فارسی

کامل کاملا .

جملاتی از کاربرد کلمه بکمال

چه در بدایت روحانیت عالم کلیات بود ازان جزویات نبود و عالم غیب بود ازان شهادت نبود چون بدین عالم پیوست و داد روش و پرورش خویش بداد عالم کلیات و جزویات گشت و عالم الغیب و الشهاده ببود در خلافت حق. زیراکه در عالم ارواح بر معاملات خلافت ربوبیت قدرت و آلت نداشت اینجا قدرت و آلت بدست آورد و بکمال مرتبه خلافت رسید.
مهر رفته است، ز غربت بشرف؛ مه رسیده است، ز نقصان بکمال
ای محمد اکنون که کار تام شد و قواعد شرع بنظام شد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. منشور رسالت برخواندی، مکه گشادی، بر اعدا ظفر یافتی، دامن کفر چاک کردی، صنادید قریش هلاک کردی، کعبه را از بتان پاک کردی، قیصر روم از بیم تو در قصر خویش بی‌آرام است، نجاشی در حبشه ترا بنده غلام است، هرقل در روم ترا مطیع فرمان و پیامست، آسمان بفرق تو مینازد، زمین بخاک قدمت مینازد وقت آن آمد که روی در نشیب مرگ آری و همه را یکبارگی بگذاری. کار چون بکمال رسد نقصان گیرد.
تا مادامى که تو را حرکت و سکونى هست، میباید شب و روز بکمال تفکر و تدبر شکر کنى که مبادا از این بدتر گردد و عدم شکر و رضا بقضاء سبب نقص و ضعف اعتقاد در دین و ایمان شود.
یارب بکمال کرم خویش بیامرز او را که درین بتسلیم و رضا رفت
مردادماه، یعنی خاک داد خویش بداد از برها و میوها پخته که در وی بکمال رسد، و نیز هوا در وی مانند غبار خاک باشد و این ماه میانه تابستان بود و قسمت او از آفتاب مر برج اسد(را) باشد.
تا آنگه پرورش صورت قالب بر قانون شریعت بکمال رسد ایمان در دل او بکمال رسد چنانک حدیث بیان فرمود «لایستقیم ایمان احد کم حتی یستقیم قلبه» الحدیث.
حق از همه باز مانده و اللَّه بکمال عزّ خویش نگه دارنده.
از شوخی خود شکسته شد شاخ بهار شوخی نکنی تا بکمالی برسی
بکمال فضل و کرم، بنده در کتم عدم و او وی را برگزیده بر کل عالم.