= * بهوش بودن * بهوش بودن: [مجاز] هوشیار بودن: بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم / شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم (سعدی۲: ۵۰۵ ).
معنی کلمه بهوش در فرهنگ فارسی
باهوش، هوشیار، باهوش باش ( صفت ) هوشیار باهوش .
جملاتی از کاربرد کلمه بهوش
کیسان باپات بابورائو هزاره (مراتی: किसन बाबुराव हजारे) (زادهٔ ۱۵ ژوئن ۱۹۳۷) مشهور به آنه هزاره (مراتی: अण्णा हजारे) فعال اجتماعی برجستهٔ هندی است که بهخصوص به خاطر کمک به توسعهٔ روستای زادگاهش - رالیگان سیدی در ایالت زادگاهش مهاراشترای هند - برای تبدیلشدن به یک روستای نمونه زیستمحیطی مشهور شد. به پاس این کار در سال ۱۹۹۲ از طرف دولت هند جایزهٔ پدم بهوشن به او اهدا شد.
ملایک چون بهوش آیند آنگاه نه بینند آن جوان را بر سر راه
از ته دل جرعه دیدار نوش گاه شود مست و گه آید بهوش
طالبی، چشم و گوش باش، ای دل با چنینها بهوش باش، ای دل
نسیم باد بهارم بهوش می آرد نوای فاخته خونم بجوش می آرد
بهوش باش تو ایشیخ پارسا که همه شب بکفر زلف دو تا میزند بتی ره ایمان
فرمان آمد که معروفست که از دوستی ما مست و واله گشته است و جز بدیدار ما بهوش بازنیاید و جز بلقاء ما از خود خبر نیابد.
بهوشتر ز حبابی، به مجلس تو چرا حدیث شکوة ما ناشنیده میماند!
تا بهوش تو دهد صافی صهبای رموز گردد از پرده دل عاقله ، دانش پالای
به دلیل تا خوردن زمان او با شیگرو فوجیتا و ایچیکو مواجه میشود. سونئو بهوش میآید اما بلافاصله میمیرد و به شیبیتو تبدیل میشود و ایچیکو و فوجیتا را دنبال میکند. بعد از ان او به کو-یامی بیتو تبدیل میشود و مأمورو ایتسوکی به وسیلهٔ شاخهٔ مکوجو او را نابود میکند.
نقل است که یک روز در بازار میرفت. جهودی پیش آمد. او در حال بیفتاد و بیهوش شد. چون بهوش آمد از او پرسیدند. گفت: مردی را دیدم لباس عدل پوشیده و خود را دیدم لباس فضل پوشیده. ترسیدم که نباید که لباس فضل از سر من برکشند و در آن جهود پوشند، و لباس عدل از وی برکشند و در من پوشند.
و گفت: هرکه جرعه ای از شراب ذوق چشید بیهوش شد به صفتی که بهوش نتواند آمد مگر در وقت لقا و مشاهده.