بهرش
جملاتی از کاربرد کلمه بهرش
خیالت بر دل خود شاه سازم ز بهرش دیده منزلگاه سازم
به حساب هر روز زندگانی بنده در این دنیا، بروز قیامت بیست و چهار خزانه مطابق ساعات شبانه روز بهرش بگشایند. پس پاره ای از آن خزانه ها را سرشار از نور و سرور یابد.
لاله درآمد به باغ با رخ افروخته بهرش خیاط طبع سرخ قبا دوخته
مردمان به نزد معاویه از یزید فرزندش - که لعنت خدا بر او باد - هنگامی که بهرش بیعت ستانده بود، سخن گفتند. احنف آن میان ساکت بود. معاویه گفت: ای ابوبحر، سخن بگو. گفت: اگر راست گویم از تو بیمناکم. و اگر دروغ گویم از خداوند بیمناکم.
بیاورد از بهرشان نان و آب خود آمد از بستر خواب خویش
و چو سخن را بدین جای رسانیدیم، مر محققان را نکته ای لطیف یاد کنیم. (نکته لطیف) آن است که گوییم: معلوم کردیم که عالم جسمی پیش از آنکه اندر آن وهلت نخستین موجود گشت، ممکن الوجود بود و پس از ایجاد موجد خویش، واجب الوجود گشت اندر حال اول خویش. و علت آمدن از محل امکان به محل وجوب آن بود که موجد او واجب الوجود است و مر او را خواسته است، و ممکن الوجود آن باشد که وجود او روا باشد و نه وجود او نیز روا باشد، و لیکن چو عالم موجود گشت به ایجاد آن واجب الوجود مرید که او صانع عالم است، حکم ممکن الوجودی از او برخاست اندر آن وهلت نخستین، و به گشتن حال جسم خویش رفتن گرفت سوی بودگی. و همیشه – اعنی اندر همه مدت خویش – ثبات او بر آن نقطه بی قرار است که اکنون نام است و هستی او بدان است که به زیر آن نقطه اندر آمده است. و آنچه او به آغاز ممکن الوجود بوده باشد – چنانکه عالم بوده است پیش از ظهور خویش – ایجاد و نه ایجاد بر او روا بوده باشد و عالم چنین بوده است. و چو واجب الوجود شود (و) وجوب بر او گذرنده باشد – چنین که هستی نیز به بی قراری نقطه های اکنون ها بر عالم گذرنده است -، واجب آید که بر او اعدام و نه اعدام نیز روا باشد. اما اعدام به حکم زوال (هستی) از او به گذشتن اکنون ها بر او همی روا باشد (و) اما نه اعدام به حکم تبدل حال هستی پس از استحالت آن سوی بودگی به دیگر اکنون همی روا باشد. و نیز چو علت امکان الوجود عالم آن بود که موجد او مرید بود و قادر بود و ارادت موجب وجود عالم بود و نه وجود عالم (را) به قدرت تعلقی نبود - از بهر آنکه تعلق نه وجود به عجز سزاوارتر از آن باشد که به قدرت باشد-، علت وجود عالم بیشتر از علت نه وجود او بود، از بهر آنکه علت وجود عالم یک بهر از ارادت بود با همگی قدرت، و علت نه وجود یک بهره از ارادت بود- اعنی ناخواستن-، و چو علت ایجاد و ایجاب عالم قوی تر بود، عالم واجب الوجود و موجود گشت. و امروز علت اعدام وجود عالم یکی آن است که هستی او برگذرنده است و دیگر آن است که مرید ثابت است و نه وجود عالم- و آن اعدام اوست- به ارادت متعلق است. و علت نه اعدام عالم- (و آن اثبات اوست- دو است: ) یکی آن است که هر اکنونی- که آن حال حاضر عالم است- پس از استحالت خویش به دیگر اکنون متبدل است، و دیگر آن است که یک بهر از ارادت موجب است (مر نه اعدام را، هم چنانکه یک بهرش موجب است) مر اعدام او را، اعنی مرید آن باشد که خواهد چنین کند و خواهد چنین نکند. پس بدین روی روا باشد که عالم معدوم نشود، چنانکه روا باشد که معدوم شود. و آنچه (به) حد امکان موجود باشد، این است. و عالم اندر وقتی بدین صفت است، از بهر آنکه مر وجود او را هیچ قراری نیست بدانچه نقطه های اکنون ها بر او گذرنده است. پس همیشه- اعنی به همه مدت خویش- (معدوم است و) نه معدوم است، هم چنانکه چو پیش از ظهور ممکن الوجود (بود) نه موجود بود (و نه موجود بود). و این فصل را تامل باید کردن، چه اندر حقیقت این معانی به خاطر روشن و فکرت درست شاید رسیدن. و لله الحمد.
خود به جا نماند بهرشان مگر کام خشگی و دیده ی تری
انگشتری جم نپذیرد شکست از آنک پیروزه دروغ بر آورد عبهرش
نیست گر مام وطن ماچهخر از بهرش چرا تیز چون خر میدهی و نعره چون خر می کشی
از کتاب ورام: دو فرشته بیکدیگر برخوردند و از کار یکدیگر پرسیدند. اولی گفت: به من دستور داده شد که ماهئی را که یهودئی خواسته است، بهرش برم. دیگری گفت: من اما مامورم که روغنی را که فلان زاهد آرزو کرده است، بریزم.