بنوبت
جملاتی از کاربرد کلمه بنوبت
کار افتادست عاشق را که در صحرا و باغ دلبران هر روز مجلس را بنوبت ساختند
مرغان نغمه زن، که بنوبت ازین چمن در بوستان جنتشان خوشخرامی است
ز شاهان مروراز . . . سد بنوبت پنج و نوبتگاه پنجاه
بود فرموده جعفر موت توبت که هست از ما سواللهت بنوبت
بنوبت زدن بهر والا ولنج زده میخ حمل از دو جانب صرنج
تب هجران بنوبت میستاند جان مشتاقان گرین نوبت بجان من رسد، ای وای جان من!
بنوبت بگذرند پیر و جوانان وای از آندم که نوبت زان ما بو
بنوبت میروند پیر و جوانان وای آنساعت که نوبت زان ما بی
فسانه دگران گوش کرد در شب وصل ولی بنوبت من خویش را بخواب انداخت
سردست بسی گر که بنوبت گه خاقان نظارگئی گوید قارن گه قارن