معنی کلمه سار در لغت نامه دهخدا
آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
( مجلدی از حاشیه لغت فرس نسخه خطی نخجوانی ).
برآمد ز شاخ آن نگونسار سار
که بر سیم بازد ز منقار، قار.اسدی ( گرشاسبنامه ).و سار را که به تازی زرازیر گویند زیان ندارد [ نوعی از زهرها ]. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
من شده چون عنکبوت در پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.خاقانی.از خسان چو سار شورانگیز
چون ملخ بر ملا گریخته ام.خاقانی.گر ملخ را نیست بر پا موزه زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش ازین.خاقانی.اگر در ریاض نعم ایشان [ آل سامان و آل بویه ] چون عندلیب نوای خوش میزدند و یا چون سار بر گلزارترنمی بنوا میکردند بدیع نبود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 9 ).
باز صید آرد بخود از کوهسار
لاجرم شاهش خوراند کبک و سار.( مثنوی ).فغان ز درد دل سار و ناله سحرش
که هست درد دل سار علت ساری.سلمان ساوجی.رجوع به سارج ، سارچه ، سارک ، سارنگ ، سارو، ساروک ، ساری ، شار، شارک و شارو، ونیز رجوع به سودانیه شود. || سار ابلق. مرغ ملخ خوار. سار توتی. || سار سبز. قاریه.( مهذب الاسماء ). قاریه. پرنده ای است کوتاه پای ، بلندمنقار و پشت سبز. ( زمخشری ). سبزقبا. ( شعوری ) ( اشتینگاس ). || لاله سار، نام مرغی است سخنگوی و سیاه. ( فرهنگ اوبهی ) ( برهان ). رجوع به همین کلمه شود. || به معنی شتر هم آمده است چه شتربان را سارابان گویند . ( جهانگیری ) ( برهان ) ( غیاث ) ( شعوری ) ( انجمن آرا ) :