معنی کلمه زوبین در لغت نامه دهخدا
سپهدار توران برآراست جنگ
گرفتند کوپال و زوبین بچنگ.فردوسی.به نیزه کرگدن را برکند شاخ
به زوبین بشکند سیمرغ را پر.فرخی.چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش
به تیز زوبین بر پیل ساخته خنگال.عسجدی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).غلام ار ساده رو باشد وگر نوخطبود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله .( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).گفتند پادشاه ما مسعودبن محمود است و هر کس بی فرمان سلطان ما اینجا آید زوبین آبداده و شمشیر است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38 ). چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 466 ).
ازعهد و وفا زه و کمان ساز
وز فکرت و هوش تیر و زوبین.ناصرخسرو.حجت به شعر زهد و مناقب جز
بر جان رافضی نزند زوبین.ناصرخسرو ( دیوان ص 324 ).چو باد یافته از دست دیلمان زوبین.مسعودسعد ( از انجمن آرا ).مهر به زوبین زرد دیلم درگاه تست
ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد.خاقانی.خیل بنفشه رسید با کله دیلمی
سوسن کان دید کرد آلت زوبین عیان.خاقانی.بخت صیادپیشه ای است که صید
نه بزوبین و خنجر اندازد.خاقانی.