ای که نه شقّۀ چرخ اطلس بارگاهی ز سرا پردۀ تست
بیامد به پیش جهان آفرین بمالید بر خاک رخ بر زمین
چرخ ازو چرخ گشت و خاک ازو خاک شام بدو شام گشت و روز بدو روز
طاقت چرخ از زمین چون بیش بود در بساط قرب هم زان پیش بود
در هجر رخت دلم ملولست ز جان زین بیش مرا به جان شیرین مرسان
رخت خود در عدم تواند برد بیوجود اجل تواند مرد
گرنه شبستی رخش کی شودی بینقاب ورنه میستی سرش کی شودی پر شغب
هر که چون پسته زبان بر تو گشاد سرخ روی آید همچون عنّاب
عشق مرا بر همگان برگزید آمد و مستانه رخم را گزید
یک پیرهن ز وصل نپوشید بیش جان کاندر غم فراق رخ او قبا نکرد