دلیلی. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دلیل. قیاسی. ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ ) نوعی از سیب است. ( غیاث ) ( آنندراج ). دلیلی. [ دَ ] ( حامص ) دلیل بودن. راهبری. رهبری. بلدی. هدایت. بلد راه بودن : طمع چون کردی از گمره دلیلی ؟ نروید هرگز از پولاد شمشاد.ناصرخسرو. دلیلی. [ دِل ْ لی لا] ( ع مص ) راهنمایی کردن و ارشاد و هدایت کردن. ( از اقرب الموارد ). دلالة. دلولة. و رجوع به دلالة و دلولةشود. || ( اِ ) به معنی دلالة است ، یا علم راه بر در دلالة، یا رسوخ وی در آن. ( از منتهی الارب ). دلیلی. [ دُ ل َ ] ( ص نسبی ) منسوب به دُلَیْل که نام جدابوالحسین احمدبن عبداﷲ است. ( از الانساب سمعانی ).
معنی کلمه دلیلی در فرهنگ فارسی
راهنمایی کردن و ارشاد و هدایت کردن .
جملاتی از کاربرد کلمه دلیلی
قرائتی گفت: «ما فقط ۱۴ معصوم داریم و همه ممکن است اشتباه کنند. از خدا و آقای نمازی و هر کس دیگری که به هر دلیلی از بنده ناراحتی به دل دارد، عذرخواهی میکنم»
برای مثال، تحت اخلاقیات کانت، اگر کسی برای کمک کردن به فقرا دلیلی مثل ترس از مجازات شدن توسط خدا یا یک قدرت ابرانسانی یا هر دلیل غیر مرتبط دیگری داشته باشد، آن کار از نظر اخلاقی نمیتواند یک کار خوب محسوب شود. یک عمل اخلاقی باید با روح خیر و اخلاقی انجام شود و انگیزههای دیگر ارزش اخلاقی ندارند.
مراد دین و دنیای تو زین غزو برآید وین دلیلی آشکار است
شیخ گفت در هر کاری کی بود یار باید و درین راه یاران بایند چنانک ترا بحقّ دلیلی میکنند و هرکجا کی فرومانی یاری دهند.
جواب داد که این مژده را ، دلیلی نیست که دست فطرتم آنرابطاق حصر- نهاد
گر دلیلی باید این را هست کردارت دلیل ور گواهی باید این را هست کردارت گوا
آن دلیلی که خود گزیدستی و آنچه از دیگران شنیدستی
گفتن این که چیزی هست این پرسش را پیش میآورد که آیا آن چیز بنا به دلیلی خاص برای مثال بنا به ماهیت خودش هست یا نه.
این دلیلیست که در صورت خوبان همه خلق گشته حیران جمالند و همه آن طلبند
به همان دلیلی که در اخلاق پزشکی و اخلاق مهندسی، تأثیر بالای پیامدهای تصمیمات، تعهدات اخلاقی جدی را بر پزشکان تحمیل میکند تا حق و نادرستی توصیهها و تصمیمات خود را در نظر بگیرند، کاربرد فراوان ریاضیات در حوزههای مختلف و تأثیرگذاری بسیار زیاد ریاضیات در این حوزهها نیز احساس به اخلاق در ریاضیات را بیش از گذشته به وجود میآورد.
گر دلیلی باید این را داستان او بخوان ور نشانی باید این را روزگار او ببین
چو غول نام دلیلی برد، روا نبود که ریش برکنی، ای خواجه و روان شنوی
دلیلی که آجی برای کار خودش آورده این بوده است که مردم به دوستی شاهرخ و کاجول اهمیت بیشتری میدهند تا رابطهی آجی با همسرش!
چو میدانست کآن نیرنگسازی دلیلی روشن است از عشقبازی
بر محبّت چه دلیلی ست فدا کردنِ جان عید درکیشِ قدیم است ولی قربان کو