دست آموز

معنی کلمه دست آموز در لغت نامه دهخدا

( دست آموز ) دست آموز. [ دَ ]( ن مف مرکب ) دست آموخته. آموخته. پرورش یافته به دست.( غیاث ). به دست آموخته شده و رام و مطیع و مأنوس ومنقاد و فرمان بردار. ( ناظم الاطباء ). مدرب. ( زمخشری ). رام و مطیع : بقال را در دکان از برای دفع موشان راسوئی بود دست آموز بازی گر. ( سندبادنامه ص 202 ). تو از جائی صیدشان نکرده ای و خورشان تو نمی دهی ودست آموز تو نیستند. ( کتاب المعارف ). ادراکات من دست آموز اﷲ است و مزه از اﷲ می گیرد. ( کتاب المعارف ). مشتی جاهل دست آموز شیطان شده. ( تذکرة الاولیاء ص 336 ).
چون نه ای بازی که گیری تو شکار
دست آموز شکار شهریار.مولوی.شیر گردون پیش شیر رایتت
سخره چون آهوی دست آموز باد.اوحدالدین مراغه ای ( از آنندراج ).- دست آموز کردن ؛ رام و مأنوس کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). شیربچه ای دید که دست آموز کرده بودند و بزرگ گشته و با مردم خوگر شده. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 324 ).
همه در نیم شب نوروز کرده
به کارعیش دست آموز کرده.نظامی.مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
بزیر پای هجرانی لگدکوب ستم کردی.سعدی.تَتمتا؛ خرس را گویند و آن جانوری باشد صحرائی که آنرا گرفته دست آموز کنند. ( برهان قاطع ).
|| مرغی را گویند که بپرد و برود و باز برگشته بیاید. ( برهان ). مرغی را گویند که آنرا بر دست تعلیم داده باشند و با صاحبش رام گشته بپرد و برود و بازآید و گاهی همچنین وحشی را نیز تعلیم کنند و مألوف می سازند. ( آنندراج )مرغی است که بسبب عادت پریده برود و بازگردد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). داجن. ( دهار ) :
اگر بدست اشارت کنی بجانب من
پرد بسوی تو روحم چو مرغ دست آموز.سعدی.دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان در پا چه حاجت مرغ دست آموز را .سعدی.شهباز غمت اگرچه دست آموزست
می باید از آه رشته ای بر پایش.ظهوری ( از آنندراج ).|| سگ و گربه اهلی که گیرنده نباشند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || حاذق و کارآزموده و قابل و کارگر لایق. ( ناظم الاطباء ). || جانوری که با آن بر روی دست بازی کنند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || کنایه از مخالفین مذهب که در دین خود تعصب نداشته باشند و به لهجه شوشتر دس آموز گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || ( نف مرکب ) آموزنده به دست.رام و مطیع کننده و خوگیر و اهلی سازنده.

معنی کلمه دست آموز در فرهنگ معین

( دست آموز ) ( ~. ) (ص مف . ) تربیت یافته ، اهلی ، انس گرفته .

معنی کلمه دست آموز در فرهنگ عمید

( دست آموز ) جانور وحشی که تربیت یافته و با صاحبش انس گرفته باشد.

معنی کلمه دست آموز در فرهنگ فارسی

( دست آموز ) ( صفت ) تربیت یافته اهلی انس گرفته : مرغ دست آموز .
دست آموخته آموخته پرورش یافته بدست
دست آموخته، جانوروحشی که تربیت یافته باشد

معنی کلمه دست آموز در ویکی واژه

تربیت یافته، اهلی، انس گرفته.

جملاتی از کاربرد کلمه دست آموز

مرغ دست آموز رای روشن تو آفتاب طفل مکتب خانهٔ فضل تو عقل اولین
دشمنانت همچو روباهند جاها در کمین شیر چرخ هفتمین پیش تو دست آموز باد
ای سر زلف ترا مرغ دلم دست آموز و آتش مهر رخت در جگرم دود افکن
در سال ۱۳۲۰ قمری /۱۲۸۱ خورشیدی /۱۹۰۲ میلادی، کاشف السلطنه به روسیه رفت و دو متخصص روس را استخدام کرد و به ایران آورد، ولی کارشکنی مأموران دولتی که دست آموز انگلیسیان بودند، مانع از پیشرفت مطلوب وی می‌شد.
شعر و نثر سعدی، همواره به‌عنوان یکی از منابع متداول برای آموزش زبان فارسی مطرح بوده‌است. کتاب گلستان، سالیان زیادی به عنوان منبع آموزشی برای مکتب‌خانه‌ها و مدرسه‌ها مورد استفاده واقع می‌شده‌است. به گفتهٔ ادوارد براون، ایران‌شناس مشهور بریتانیایی، طی شش قرن و نیم، هرجا به آموزش زبان فارسی پرداخته شده، نخستین کتاب‌هایی که به دست آموزنده داده‌اند، آثار سعدی بوده‌است.
چو بر کس بخت بد فیروز گردد هنرمندیش دست آموز گردد
غیر چشمت کاو بدل پیوسته ناوک میزند کس نشان تیر کرده صید دست آموز را
سر ز قیدت نکشد با تو چو آموخت کمال مرغ مألوف گرفتار ز دست آموزی است
دست اگربردارم از دل، می شکافد سینه را هیچ مرغی چون دل بیتاب، دست آموز نیست
به سوی دست ها تیر جگردوز پریدی همچو مرغ دست آموز
کجاست تیشه فرهاد و مرگ دست آموز؟ که ماند کوه غم و غمگسار رفت به گرد
چون کنی دورم، نگاهی کن که بهر احتیاط رشته می بندند برپا، مرغ دست آموز را