دروش

معنی کلمه دروش در لغت نامه دهخدا

دروش. [ دُ / دَ ] ( اِ ) ( با واو مجهول ) نشتر حجام را گویند که بدان رگ می گشایند و به عربی مبضعخوانند. ( برهان ). نیشتر حجام. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نیشتر باشد که حجامان بدان رگ بگشایند و آن را نشتر و شست و کلک نیز خوانند و به تازی مبضع نامند. ( جهانگیری ). کلک که حجامان دارند. ( شرفنامه منیری ).
دروش. [ دِ رَوْ / رو ] ( اِ ) درفش. ( جهانگیری ). افزار کفشدوزان و امثال آنها. ( برهان ). موافق معانی درفش ، و این افصح است از درفش چه فاء در اصل لغت نیامده بلکه از استعمال متأخرین عجم است که با عرب آمیخته اند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || آلت سرتیزی که بدان گاو و خر رانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
بس که از روزگار دیده دروش
نه دم او بجای مانده نه گوش.جامی ( از آنندراج ). || داغ ونشان را خوانند . ( از برهان ) ( از جهانگیری ). مرادف داغ. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). جراحت و اثری که از داغ و یا آلت جارحه حاصل شده باشد. ( ناظم الاطباء ). داغ که نهند. داغی که بر تن مجرم کنند مقر آمدن را، یا عام است. نشان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). عاذور. ( منتهی الارب ). سمة :
به موسمی که ستوران دروش و داغ کنند
ستوروار بر اعدا نهاده داغ و دروش.سوزنی.تأثیر عزم تست که هر سال گرخوهد
از تیغ آفتاب حمل را کند دروش.سیف اسفرنگی.تغدیر؛ دروش کردن چشم شتر را. ( از منتهی الارب ).
- داغ و دروش ؛ داغ و درفش. رجوع به داغ دروش و داغ و دروش در ردیفهای خود شود.
|| علم روز جنگ. || فوطه ، که در روز جنگ بر بالای خود آهنین و دستار بندند. || روشنی. ( برهان ). فروغ. || هرچیز درخشان. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به درفش شود. || نرمه گوش. ( ناظم الاطباء ). || آنچه از گوش شتر و ستوران ببرند و آویخته گذارند. أقرط؛ تکه آویخته دروش. ( منتهی الارب ). زَلَمة؛ نشان و دروش گوش بز. ( منتهی الارب ). قرط؛ آویزان دروش گردیدن تکه. ( از منتهی الارب ). قِرَطَة؛ آویزگی دروش گوش تکه. ( منتهی الارب ).
دروش. [ دِ رَ وِ ] ( اِمص ) درویدن که به معنی درو کردن باشد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دروش در فرهنگ معین

(دِ رُ ) (اِ. ) نک درفش .

معنی کلمه دروش در فرهنگ عمید

۱. آلت کفش دوزی که با آن چرم را سوراخ می کنند.
۲. نشتر حجام.

معنی کلمه دروش در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - علم جنگ راین . ۲ - فوطهای که در روز جنگ بر بالای خود آهنین و و دستار بندند .
درویدن که به معنی درو کردن باشد

جملاتی از کاربرد کلمه دروش

چو مهر درخشان سراز پشت کوه برون کر دروشن بشد دشت و کوه
که داند راز من جز من حقیقت که کردم راز خودروشن حقیقت
آبدروشه چین، روستایی از توابع بخش لوداب شهرستان بویراحمد در استان کهگیلویه و بویراحمد ایران است.
اینک سر و گوششان نشانمند از داغ و دروش آن خداوند
الدروشا (به عربی: الدروشا) یک روستا در سوریه است که در استان ریف دمشق واقع شده‌است. الدروشا ۶٬۰۹۱ نفر جمعیت دارد.
شهر آندروشیوکا (به اوکراینی: Андрушівка) در استان ژیتومیر در کشور اوکراین واقع شده‌است. جمعیت این شهر ۹٬۸۹۰ نفر است.
ما قلندروشان قلاشیم ما چه مردان جنگ و پرخاشیم
ایشان ندانستند که آیین پروانه قلندروش چه چیز باشد. بیت
گالیک اسید از اثر آنزیم شیکیمات دهیدروژناز بر دی‌هیدروکسی‌شیکیمات، 3،5-دی‌هیدروشیکیمات ایجاد می‌شود که ترکیب اخیر بعدا آروماتیک می‌شود.
بموسمی که ستوران دروش و داغ کنند ستوروار بر اعدا نهاد داغ و دروش
نشان گروهی که هم فطرت اند چو بیند مرا باز بیند دروش
بس که از روزگار دیده دروش نی دم او به جای مانده نه گوش
گه قلندروش مجرد از لباس صوفیانه گاه پوشیده پلاس
همی رفت پیش اندرون قیدروش سکندر سپرده بدو چشم و گوش