معنی کلمه خلد در لغت نامه دهخدا
خلد. [ خ ُ / خ َ ] ( ع اِ ) موش کور که جانوریست کور زیرزمین هرگاه پیاز یا گندنا بر سوراخ وی نهند، از بوی آن برآید و شکارش کنند. ج ، مناجذ، از غیر لفظ آن مانند مخاض که جمع خلقه است. ( از ناظم الاطباء ). مرحوم دهخدا معتقدند: در زبان عربی جلذ نیز بمعنی موش کور است و جمع آن برخلاف قیاس مناجذ است و ظاهراً خلد و جلذ یکی تصحیف دیگریست.بفارسی موش کور. و طیماثاووس گوید که هرگاه در سوراخ مسکن او پیاز و گندنا بگذارند ببوی آن بیرون آید واز سموم قتاله و بغایت گرم و با رطوبت و خون موضع دنباله او جهت خنازیر و بیاضی چشم و رفع آثار جلد و خال و دماغ او با روغن گل جهت برص و بهق و قویا و خنازیر و هرچه از بدن بروز کند بی عدیل و قاطع رعاف و سیلان خون هر عضوی و محلل اورام و خون او نیز همین آثار دارد و سر او را چون سوخته با زاج سفید در گوش گذارند جهت ازاله بوی بد آن. ( از تحفه حکیم مؤمن ).
خلد. [ خ ُ ] ( ع اِ ) نوعی از قبره. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || دست برنجن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خِلدَة. || گوشواره. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس )( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خِلدَة. || بقا. همیشگی. ( منتهی الارب ). جاویدان. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ثم قیل للذین ظلموا ذوقواعذاب الخلد هل تجزون الا بما کنتم تکسبون. ( قرآن 52/10 ). فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل اءَدلک علی شجرة الخلد و ملک لایبلی ̍. ( قرآن 120/20 ). قل اءَذالک خیر ام جنة الخلد التی وعد المتقون. ( قرآن 15/25 ).
نه در بهشت خلد شود کافر
کآن جایگاه مؤمن میمونیست.ناصرخسرو. || بهشت. فردوس. ( منتهی الارب ) :
زخواری عز بدست آور که باشد رنج با راحت
ز طاعت خلد حاصل کن که باشد خار با خرما.فخرالدین مطرزی.من ز دیدار شه جدا ماندم
آدم از خلد و روضه رضوان.فرخی.