معنی کلمه خزینه در لغت نامه دهخدا
جز که قرآن نیست خزینه علوم
مجمع علم آنکه بر او خازن است.ناصرخسرو.دل خزینه ْ علم دین آمدترا
نیست برتر گوهری از علم دین.ناصرخسرو.بخوی نیک و دانش فخر باید
بدین پرکن بسینه در خزینه.ناصرخسرو.به بتکده در بت را خزینه ای کردند
در آن خزینه بصندوقهای پیل گهر.فرخی. || گنجینه. ( مجمل اللغة ). خزانه. ( ناظم الاطباء ). دفینه. مال برنهاده. خواسته برنهاده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
موش و مار اندر خزینه خویش مفکن خیر خیر
گر نداری در و گوهر کاندرو مخزن کنی.ناصرخسرو.مکر دیوان و هوسها را منه
در خزینه علم رب العالمین.ناصرخسرو.هر که دلی دارد از خیانت خالی
باد در آن دل ز بهر خواجه خزینه.سوزنی.فراوان خزینه فراوان غم است
کم است انده آن را که دنیا کم است.نظامی. || مغازه. || باج و خراج. || بیت المال. ( ناظم الاطباء ). خواسته ها و مالهای برنهاده یک کشور که خرج و دخل آن کشور بدان وابسته است یعنی مداخل بدانجا میرود و مخارج از آنجا میشود و بنابر اطلاق حال بر محل جایی که این خواسته ها بدانجاست خزینه نیز نام دارد : همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست. ( حدود العالم ). و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت بخزینه آرند. ( حدود العالم ). قلعه عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است و خزینه های تبت خاقان آنجا باشد. ( حدود العالم ). و سباشی حاجب را بسرایچه دیگر خزینه. ( تاریخ بیهقی ). خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بارکردند و شاگردان خزینه بر سر. ( تاریخ بیهقی ). وی را بسوی سرایچه بردند که در آن دهلیزبرای امارت است و خزینه آنجا بنشاندند. ( تاریخ بیهقی ). احمد عبدالصمد... پیش تا مرگ خوارزمشاه آشکارا شد تا علی تکین در شب صلحی بکرد و علی تکین آن صلح راخواهان بود و دیگر روز آن لشکر و خزینه ها و غلامان سرایی را برداشت... بخوارزم بازبرد. ( تاریخ بیهقی ). چندانکه زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی. ( نوروزنامه ). غافلی را شنیدم که خانه ٔرعیت خراب کردی تا خزینه سلطان آباد کند. ( گلستان سعدی ). خزینه بیت المال لقمه مساکین است نه طمعه شیاطین. ( گلستان سعدی ).