جملاتی از کاربرد کلمه خرده بینی
شبی پرسیدم از خلوت نشینی حریفی نکته سنج و خرده بینی
ز سر بزرگ واری نه ز روی خرده بینی چه شود که بر نزاری گذری کنی خدا را
شد در آن کنج دهن از خرده بینی گوشه گیر داغ دارد گوشه گیران جهان را خال او
چنین فتنهای را که شد گرم کین اگر خرده بینی بخردی مبین
با کمال خرده بینی نقطه خالش مرا کرد در سر گشتگی ثابت قدم پرگاروار
به کوی می فروشان خرده بینی بر آن آزاده می کرد آفرینی
نیست چشم غافلان از خرده بینی بهره مند ورنه در هر نقطه ای درج است صد طومار حرف
ز تنگ عیشی من خرده بینی آگاه است که چون شرار به بند گران سنگ افتاد
ساده لوحی می کند هموار بر خود هر چه هست رشته جان پرگره از خرده بینی می شود
سپهر از خرده بینی می شمارد دانه روزی ز پیچ و تاب غیرت گر گره در بال من افتد