حلیت

معنی کلمه حلیت در لغت نامه دهخدا

حلیت. [ ح ِل ْ لی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول ، حلالی. روایی. مقابل حرمت.
حلیت. [ ح ِ ی َ ] ( ع اِ ) حلیة. زیور. آرایش. رجوع به حلیة شود.
حلیت. [ ح ِل ْ ل ] ( ع اِ ) انغوزه. ( ناظم الاطباء ).انگزه. ( آنندراج ). انکژه. ( مهذب الاسماء ). انگوزه و آن صمغ درخت انجدان است. انگژد. ( زمخشری ). انقوزه.
حلیت. [ ح َ ] ( ع اِ ) پشک. || یخچه. تگرک. ( ناظم الاطباء ).
حلیة. [ ح ِ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) زیور. ( از منتهی الارب ). پیرایه. ( ترجمان عادل ). ج ، حِلی ً، حُلی ً. ( منتهی الارب ) :
صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنید
حلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشائید.خاقانی.واصفان حلیه جمالش بتحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. ( از گلستان ).
|| آرایش شمشیر. || پیکر. || خلقت. ( منتهی الارب ). خلقت و صورت و صفت چیزی. ( آنندراج ). || نشان روی. ( ترجمان عادل بن علی ). || صفت مرد. ( منتهی الارب ). شکل و شمایل :
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.مولوی.بود ذکر حلیه ها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او.مولوی.
حلیة. [ ح َ ] ( اِخ ) نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن. و نیز نام وادیی است. ( از معجم البلدان ).

معنی کلمه حلیت در فرهنگ معین

(حِ لِّ یَُ ) [ ع . حلیة ] (مص ل . ) حلال بودن ، روا بودن .
(حِ یَ ) [ ع . حلیة ] (اِ. ) زیور، آرایش .

معنی کلمه حلیت در فرهنگ عمید

= حلیه
روا بودن، حلال بودن.

معنی کلمه حلیت در فرهنگ فارسی

حلال بودن، روابودن
۱ - ( مصدر ) حلال بودن روا بودن . ۲ - ( اسم ) حلالی روایی .
پشک تگرک

معنی کلمه حلیت در ویکی واژه

حلیة
زیور، آرایش.
حلیة
حلال بودن، روا بودن.

جملاتی از کاربرد کلمه حلیت

جامه ها دادی مرا ز خاصه خویش نادره حلیت و بدیع نگار
هدوپ فایل سیستمی اس ۳ را پشتیبانی می‌کند و تیم هدوپ بعد از هر انتشار تصاویر ماشین ای سی ۲ را تولید می‌کنند. مشاهدات نشان داده که هدوپ روی این دو سرویس اس ۳ و ای سی ۲ کارآمد نیست، چرا که اس ۳ یک فایل سیستمی دوردست می‌باشد و در ازای اینکه تضمین شود داده‌ها در هر عملیات نوشتن از بین نمی‌روند، تأخیری به سیستم تحمیل می‌کند؛ و این، مزیت محلیت هدوپ را که کار را نزدیک به داده نگه می‌داشت، قربانی می‌کند.
نمی‌دانم چه حلیت باید اندوخت بر آرم تا ز خارستان دل و درد
همچون دولت فرخ و کلک ظهیر دین آراسته به حلیت تاج و کمر نشد
تو ساکنی و خصم تو جنبان و چنین به زیرا که سکون حلیت کل سیر آمد
سهرت حتی حلیت الدهر اشطره یا نومته الموت زورینی علی ملل
ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلق‌اند و بدل با حلق.
نزد تو پس مردم گشت اسپ میر زانکه برو نیز ز زر حلیت است
اینست که تاویل خوابهای ملک، و آنچه به هفت کرت دیده آمد آن باشد که رسولان به هفت کرت با هدایا به درگاه رسند، و ملک را به حضور ایشان و حصول این نعمتها و ثبات دولت و دوام عمر شادکامی و خرمی بود. و مباد که زینت عدل و رافت او از این روزگار بربایند و حلیت ملک و دولت او از این زمانه بگشایند.
پس حلیت حیلت بود. گروهی حیلت قربت می‌کنند و آن‌چه بر ایشان است به جای می‌آرند. ظاهر می‌آرایند، امید آن را تا از ایشان گردند و مشایخ این قصه مر مریدان را حیلت و زینت به مرقعات بفرمودند و خود نیز بکردند تا اندر میان خلق علامت شوند و جملهٔ خلق پاسبان ایشان گردند. اگر یک قدم بر خلاف نهند همه زبان ملامت در ایشان دراز کنند و اگر خواهند که اندر آن جامه معصیت کنند از شرم خلق نتوانند کرد.
بر کارگاه خبث طبیعت که هستشان یکچند سال حلیت تلبیس بافتند