چی
معنی کلمه چی در لغت نامه دهخدا

چی

معنی کلمه چی در لغت نامه دهخدا

چی. ( اِ ) ( مخفف چیز ) به معنی چیز باشد. ( جهانگیری ). مخفف چیز است که آن را به عربی شی خوانند. ( برهان ). و ظاهراً شی عرب معرب این کلمه است. ( یادداشت مؤلف ) :
مرغ جائی رود که چینه بود
نه بجائی رود که چی نبود.سعدی.من این مرد زیرک منش میشناسم
اگر چی ندارد بسی چینه آرد.شاه داعی شیرازی ( از جهانگیری ).هیچی ؛ هیچ چیز ( در تداول عوام = چیز ). هیچ چی به هیچ چی ؛ هیچ چیز به هیچ چیز، در تداول عامه تعبیری است طنز و تعجب و گله آمیز یعنی بدون نتیجه و حاصل. چی چی گفتی ؟ یعنی چه چیز گفتی ( در تداول عامه ).
چی. ( ترکی ، پسوند ) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ارمنی نیز که شعبه ای از آریایی است این پسوند معمول است. ( یادداشت مؤلف ). جی صورت دیگر چی است چنانکه شمس قیس همه جا آغاچی شاعر را آغجی مینویسد. ( یادداشت مؤلف ). در ترکیبات ذیل این پسوند را توان دید: آخورچی. آفتابه چی. آقابله چی. ارابه چی. اردوبازارچی. انحصارچی. اوراق چی. ایلچی. باروت چی. باسمه چی. باشماقچی. باطریچی. باورچی ( آشپز ). بستانچی. بیتکچی. پارسچی. پدرات چی ( پطرات چی ). پرپین چی. پست چی. پلچی ( پلچی فروش ). پوستچی. تفنگچی. تلفونچی.تلگرافچی. تماشاچی. توپ چی. توتونچی. جارچی. جل چی. جوراب چی. چاپچی. چاپانچی. چاپارچی. چراغچی ( مدیر چراغها، چراغچی باشی ). چپرچی. چرچی. چرخ چی. چرک چی. چرمچی.چگرچی. چمانچی ( نمیدانم چمانچی را قدما استعمال میکرده اند یا پس از غلبه مغول پیدا شده است ). ( یادداشت مؤلف ). حجامت چی. حریرچی. حلقچی ( زلوبیا ). خزانه چی.خرکچی ( خرکچی باشی ). درشکه چی. دکچی. دکمه چی. دمبک چی.دواچی. راپرت چی. سرناچی. سفره چی. سورچی. سیورسات چی.شال چی. شانه چی. شکارچی. شلوغ چی. شمخال چی. شورچی ( سورجی ) ( کارگر مستخرج نمک است و در مائه ششم این کلمه متداول بوده و در المضاف الی بدایعالازمان احمدبن حامد کرمانی آمده است ). ( یادداشت مؤلف ). شیپورچی. طودق چی. طیاره چی. غرابیه چی. غره چی. فاتوره چی. نامچی. فتوره چی. قاپوچی. قاطرچی. قالپاق چی. قایق چی. قدکچی. قرق چی. قره چی. قلق چی. قندره چی. قورچی ( قورچی باشی ). قورخانه چی. قوشچی. قولچی. قهوه چی. کافه چی. کالسکه چی. کتابچی. کتانچی. کرناچی. کشیک چی. گاری چی. گمرک چی. لدکاچی ( لتکه چی ). ماخچی. ماشین چی. مشت و مال چی. مطبعه چی. معدن چی. مقاطعه چی. موزقان چی. موزیکال چی. موزیگانچی. مهمانخانه چی. نسق چی. نعلچی. نقاره چی. نقب چی. واگن چی. یاپونچی. یورت چی. رجوع به هریک از این ترکیبات درجای خود شود و اینک شواهدی برای برخی از این ترکیبات : بعضی بجهت آنکه وجه بروات هرچند صد اویماق ایلچی تحصیل آن را به ولایات می رفتند. ( تاریخ غازانی چ هرتفورد ص 336 ). و بعضی بواسطه طمع و تصرفات نواب و بیتکچیان مسامس و... ( تاریخ غازانی 336 ). اگر در حدود دیهی که خانه قوش و قوشچیان آنجا بودی از کاروانیان و خواجگان... ( تاریخ غازانی ص 342 ). و امرا وقوشچی و پارسچی را فرمود تا... ( تاریخ غازانی ص 343 ). اما تدارک حال قوشچیان که ملازم اند چنان فرمود. ( تاریخ غازانی ص 344 ). و این زمان به نادر قوشچی یا پارسچی بیراهی میکند. ( تاریخ غازانی ص 345 ). و جهت قوشچیان و غیر هم چهارپائی چند باید و... ( تاریخ غازانی ص 348 ). و باورچیان و شرابداران و فراشان و اختاجیان هر یک چیزی از مأکول و مشروب و غیره میبردند. ( تاریخ غازانی ص 332 ). و خزانچیان با هم کنگاج کرده میدادندو همچنین فراشان چون محافظت ایشان میکردند. ( تاریخ غازانی ص 332 ). و نواب امراء قورچی بر سر آن. ( تاریخ غازانی ص 336 ). در باب ایلچیان اول تدبیر چنان فرمودکه از هر صد و دویست ایلچی بیهوده عوان که... ( تاریخ غازانی ص 360 ). و بهر وقت که ایلچی جهت مهمی یا مطالبه مالی و مایحتاجی بولایت آمدی... ( تاریخ غازانی ص 243 ). چرخچیان ( از دو طرف ) بمیدان داری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصه میدان را فروگرفته... ( مجمل التواریخ گلستانه چ مدرس رضوی ص 25 ). چرخچیان فریقین که در معرکه قتال بنوک سنان جانستان یکدیگر را از خانه زین جدا نموده... ( مجمل التواریخ گلستانه چ مدرس رضوی ص 25 ). و کدخدایان قزوین را بسعایت امامقلی بیک نسقچی باشی از تیغ بیدریغ گذرانید. ( محافل المؤمنین از حاشیه مجمل التواریخ گلستانه چ مدرس رضوی ص 27 ). از طرف خود عبدالعلی خان بنی عم خود را نایب و با هزار نفر تفنگچی پیاده و پانصد سوار در قلعه گذاشته و...... ( مجمل التواریخ گلستانه ص 26 ). و سرکردگان دیگر به کرمانشاهان فرستاده که قلعه و توپخانه و امیرخان توپچی باشی را از روی صلح یا جنگ به دست آورده... ( مجمل التواریخ گلستانه ص 23 ). امیرخان ولد یاربیکجان توپچی باشی عرب میش مست... ( مجمل التواریخ گلستانه ص 23 ). نقب چیان را فرمود که بحفر نقب اشتغال نمایند. ( حبیب السیر چ تهران جزو 4 از ج 3 ص 353 س 5 ). ابواب تعظیم و احترام بر روی ایلچیان آستان سپهر احتشام نمیگشاید. ( حبیب السیر ). || به معنی «گار» است و صفتی که با آن ساخته شود بصیغه مبالغه زبان عربی نزدیک است ، مانند: هوچی ؛ کسی که هواندازد. آنکه کارش هو کردن است. چپوچی ؛ آنکه کارش غارت است و چپاول چی ؛ آنکه غارت کند. || مانند «چه » علامت تصغیر است و به تعبیر بهتر عوام در مواردی «چه » را چی تلفظ کنند: نخودچی. لحافچی. قباچی.

معنی کلمه چی در فرهنگ معین

[ تر. ] (پس . نسبت و اتصاف . ) پسوندی است دال بر ورزندة کاری و شغلی و آن به کلمات ترکی : باشماق چی (کفش گر ) یالان چی (دروغگوی ، مقلد ) و غیرترکی : ارابه چی ، تماشاچی ، درشکه چی پیوندد.

معنی کلمه چی در فرهنگ عمید

=چیز
=چه١
دارنده، کننده، سازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تماشاچی، چاپچی، چراغچی، درشکه چی، سورچی، قاپوچی، باشماقچی.

معنی کلمه چی در فرهنگ فارسی

پسوند آخرکلمات، به معنی دارنده، سازنده وکننده
پسوندیست دال بر ورزند. کاری و شغلی و آن بکلمات ترکی ( با شماقچی و کفشگر ) یالانچی ( دروغگوی مقلد ) و غیر ترکی ( ارابه چی تماشا چی درشکه چی ) پیوندد .
نام سلسل. دوازدهم سلاطین چین و آنان چهار تن بوده اند و نام پادشاه اول این سلسله گاودی بوده است .

معنی کلمه چی در دانشنامه عمومی

چی ( به چینی: 気 ) در فرهنگ سنتی چین و حوزه فرهنگی شرق آسیا، همچنین qi یا ch'i اعتقاد بر این است که نیروی حیاتی بخشی از هر موجود زنده است. این واژه در کره ای گی و در ژاپنی کی تلفظ می شود. چی معمولاً به انرژی حیاتی یا به سادگی به عنوان «انرژی» ترجمه می شود و ترجمه تحت اللفظی آن هَوا و نَفَس و بخار است. چی اصل اساسی در طب سنتی چینی و در هنرهای رزمی چینی است. تمرین تزکیه و متعادل کردن چی چی گونگ نامیده می شود.
معتقدان به چی آن را به عنوان یک نیروی حیاتی توصیف می کنند که جریان آن برای سلامتی باید بلامانع باشد. چی یک مفهوم شبه علمی و تأیید نشده است و با مفهوم انرژی مورد استفاده در علم ارتباطی ندارد ( انرژی خود یک مفهوم علمی متروک است ) . مورخ پزشکی در چین، پل یو. اونشولد، اضافه می کند که "هیچ مدرکی دال بر مفهوم "انرژی" - چه به معنای کاملاً فیزیکی و چه حتی به معنای محاوره ای تر - در هیچ کجای نظریه پزشکی چینی وجود ندارد.
چی؟ (فیلم). چی؟ ( انگلیسی: What? ) فیلمی به کارگردانی رومن پولانسکی است که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به مارچلو ماسترویانی، هیو گریفیت و دیتر هالروردن اشاره کرد.

معنی کلمه چی در ویکی واژه

(گفتگو): چه، چه‌چیز، کدام‌چیز.
چی یک پسوندِ اوستایی است
از فارسی میانه𐭬𐭤‎ čē، «چه، که»
(پسوند): جزء پسین بعضی از کلمه‌های مرکب، که بر نسبت، دارندگی، و شغل دلالت می‌کند. تفنگ‌چی، جارچی، گاری‌چی. ارابه‌چی، درشکه‌چی، تماشاچی.
نسبت و اتصاف.
به معنی خام یا ناپخته برخی خوراکی‌ها مانند گوشت.
پسوندی است دال بر ورزنده کاری و شغلی و آن به (کفش‌گر)، یالان‌چی (دروغگوی، مقلد)

جملاتی از کاربرد کلمه چی

عصمت یوسف حصار کاروانی می شود دید تا روی ترا از خون گل گلچین گذشت
ز سر حد چین تا در روم و روس جهان را رهاند از دریغ و فسوس
تغافل‌، آینه‌دار تبسم است اینجا به عرض چین نتوان‌گفت ابروش غضبی‌ست
وی کارش را با دستیاری لوئیجی زامپا شروع کرد و در اوایل دههٔ ۱۹۶۰ میلادی به کامیلو ماستروچینکوئه و ویتوریو کوتافاوی همکاری داشت. او مابین دههٔ ۱۹۶۰ تا دههٔ ۱۹۹۰ میلادی، بیش از ۳۰۰۰ فیلم تبلیغاتی کارگردانی نمود.
چو بر حیرانی ناظر نظر کرد به دل شهزاده را چیزی اثر کرد
زرق چیست از نقطه ساکن بودنست وز بلای خویش ایمن بودنست
هر آن بنفشه که بینی ببوستان خواجو بود ز چین سر زلف لعبتی نوشاد
آچیوته نارانهیتو ۴٬۳۱۰ نفر جمعیت دارد.
خرامان شده خسرو خسروان طرفدار چین در رکابش روان
چو دامن تو نیاید به دست درمان چیست به غیر از آنکه گریبان خویشتن بدرند
هر چیز را که هست؛ بود حد و انتها دریای فضل توست که بی حد و انتهاست
چیست دانی توشهٔ عقبی صغیرا از صراط با ولای حیدر کرار می‌باید گذشت