معنی کلمه عقده در لغت نامه دهخدا
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقده سخت است بر کیسه تهی.مولوی.فتادند در عقده پیچ پیچ
که در حل آن ره نبردند هیچ.سعدی.- عقده اش ترکید ؛نتوانست دلتنگی خود را پنهان کند. همانند: بغضش ترکیدن. ( فرهنگ عوام ).
- عقده بر ابرو بودن ؛ کنایه از خشمگین بودن ، گره بر ابرو زدن :
آن شاهدی و خشم گرفتن بینش
وان عقده بر ابروی ترش شیرینش.سعدی.- عقده بر رشته زدن ؛ گره دادن رشته را. ( آنندراج ) :
از تمنا گرهی رشته عمر تو نداشت
تو بر این رشته دو صد عقده مشکل زده ای.میرزاصائب ( از آنندراج ).- عقده در کار افتادن و شدن ؛ کنایه از بند شدن کار. ( آنندراج ) :
چنین گر عقده ای در کارم از افلاک خواهد شد
سرپا رشته عمرم گره چون تاک خواهد شد.ملا مفید بلخی ( از آنندراج ).- عقده در کار زدن ؛ کنایه از بند کردن کار. ( آنندراج ) :
این عقده مشکل که زد ابروی او در کار من
بسیار خواهد کردنی در ناخن تدبیرها.میرزا صائب ( از آنندراج ).- عقده دل ؛ غم دل. غصه درونی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- عقده دل باز شدن ؛ بر اثر بیان درد دل و گفتن راز درون ، آرامش خاطر یافتن. ( فرهنگ عوام ).
|| کنایه از هر چیز مشکل و دشوار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح پزشکی توده سلولی کروی یا بیضوی و یا لوبیایی شکل که در مسیر عروق لنفی یارشته های عصبی قرار دارد. ( فرهنگ فارسی معین ).
- عقده عصبی ؛ توده های عصبی کم و بیش بزرگ و کوچک که در مسیر رشته های عصبی به اشکال مختلف هلالی ، بیضوی ، دوکی شکل و کروی قرار دارند. این عقده ها تجمعی از نورونها می باشند، به همین جهت مراکز کوچک عصبی را در نقاط مختلف از قبیل طرفین ستون فقرات ، در مجاورت صفاق و غیره تشکیل میدهند. و چون در امور غیرارادی واردند به آنها عقده های سمپاتیک نیز گویند. ( فرهنگ فارس معین ).
- عقده گاسر ؛ عقده ای است عصبی و هلالی شکل که الیاف حسی عصب سه قلو از آن مبداء میگیرند. این عقده در روی سطح قدامی فوقانی استخوان خاره در یک فرورفتگی به نام فضای مکل قرار دارد. سطح فوقانی عقده مذکور مجاور ام الغلیظ ( سخت شامه ) و سطح تحتانیش روی استخوان خاره تکیه دارد. ( فرهنگ فارسی معین ).