معنی کلمه صفا در لغت نامه دهخدا
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم.ناصرخسرو.ولیکن تو آن می شمر پارسا
که باطن چو ظاهر ورا باصفاست.ناصرخسرو.با صفای دل چه اندیشی ز حس و طبع و نفس
یار در غار است با تو غار گو پرمار باش.سنائی.در این نزدیکی آبگیری دانم که آبش بصفا زدوده تر از گریه عاشق است... ( کلیله و دمنه ). صفای آب آن چون آئینه بی شک تعیین صورتها نمودی. ( کلیله و دمنه ).
روح القدس آن صفا کزو دید
از مریم پاک جان ندیده ست.خاقانی.کرم جستن از عهد خاقانیا بس
کزین تیره مشرب صفائی نیابی.خاقانی.فروغ فکر و صفای ضمیرم از غم بود
چو غم بمرد، بمرد آن همه فروغ و صفا.خاقانی.عکس یک جامش دو گیتی مینماید کز صفاش
آب خضر و آینه جان سکندر ساختند.خاقانی.ای خسروی که خاطر تو آن صفا گرفت
کز وی نمونه ای است به هر کشور آینه.خاقانی.داد صفاهان ز ابتدام کدورت
گرچه صفا باشد ابتدای صفاهان.خاقانی.دل چو صافی شد حقیقت را شناسا میشود
از صفاآئینه منظور نظرها میشود.ظهیرفاریابی.و خمر کلمات او برراوق نقد و ارشاد پدر صفا یافته. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی ص 255 ).
تأمل در آئینه دل کنی
صفائی بتدریج حاصل کنی.سعدی.به یک خرد، مپسند بر وی جفا
بزرگان چه گفتند خذ ما صفا.سعدی.اگر صفای وقت عزیزت را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقی است... ( گلستان ).
چو هر ساعت از تو به جائی رود دل
بتنهائی اندر صفائی نبینی.سعدی ( گلستان ). || خلوص. یکرنگی. صمیمیت. اخلاص. مودت. ( مخصوصاً در اصطلاح عرفا ) :
ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
که از رندان شاه آسا سپاه اندر سپاه اینک.خاقانی.چون پای درکند ز سر صفه صفا
سر برکند بحلقه اصحاب کهف شام.خاقانی.خاقانیا عروس صفا را بدست فقر