معنی کلمه سعد در لغت نامه دهخدا
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طایر میمونش باشد هر زمانی خواستار.منوچهری.بچشم بخت روی ملک بنگر
بدست سعد پای نحس بشکن.منوچهری.نیک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
بر ستاره سعد و نحس اندر فلک مسمار نیست.ناصرخسرو.بسعد زهره و نحس زحل نگر که که داد
بدان یکی سعدی و بدین دگر نحسی.ناصرخسرو.بسعد و نحس که این آید آن دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است.خاقانی.رویش طغرای سعدرأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک.خاقانی.همچو آب نیل آمد این بلا
سعد را آبست و خون بر اشقیا.( مثنوی ). || ستاره سعد:
هر قبه خضرا همه بر امر تو گردد
هر سعد که جاریست براین گنبد خضرا.مسعودسعد. || ( مص ) همایون شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). نیکبختی. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( منتهی الارب ). میمون و مبارک شدن. ( منتهی الارب ). || نیک بخت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). نیکبخت گردانیدن. ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || ( اِخ ) منزل بیست و دوم قمر است و آن دو ستاره است بر هر دو سرون جدی و یک ستاره دیگر است نزد آن هر دو ستاره مذکور را که آن را شاةسعد گویند به معنی گوسپند او که این سعد گویا آن گوسپند را ذبح میکنند و به همین جهت آن را سعد ذابح گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
به تثلیثی کجا سعد فلک راست
بتربیع صلیب باد پروا.خاقانی.- سعد اخبیه ؛ سه ستاره است بر شکل یکپایه. ( منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود.
- سعد البارع ؛ از منازل قمر نیستند وخود دو کوکب اند و میان هردو مقدار یک ذراع بنظر می آید. ( منتهی الارب ).
- سعد البهائم ؛ سعد بهائم ، از منازل قمرنیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. ( منتهی الارب ). رجوع بهمین کلمه شود.
- سعد الذابح ؛ سعد ذابح ، از منازل قمر است. ( منتهی الارب ). رجوع به سعد ذابح شود.
- سعد السعود ؛ سعد سعود، از منازل قمر. ( منتهی الارب ). رجوع به سعد سعود شود.
- سعد الملک ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. ( منتهی الارب ).