رستم

رستم

معنی کلمه رستم در لغت نامه دهخدا

رستم. [ رُ ت َ ] ( اِ ) هر آدم شجاع و دلاوری که به رستم زال نسبت دهند. ( ناظم الاطباء ) :
بتر از کاهلی ندانم چیز
کاهلی کرد رستمان را حیز.سنایی ( حدیقةالحقیقه ص 73 ).چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی.( بوستان ).هر رئیسی خسروی هر کدخدایی بهمنی
هر جوانی رستمی افکنده در بازو کمان.سعیدالدین سعید هروی.
رستم. [ رُ ت َ ] ( اِخ ) پسر زال پهلوانی مشهور از اهالی زابلستان. ( ناظم الاطباء ). نام پهلوان داستانی ایران که جنگها و دلاوریهای او در شاهنامه آمده و او را رستم دستان و رستم زال نیز گویند. ( از شعوری ج 2 ص 24 ). نام پهلوانی معروف از سرداران لشکر کیکاوس ، روستم و رستهم و روستهم مزیدعلیه آن. ( از آنندراج ). از غایت اشتهار محتاج به تعریف نیست و او را رستهم و روستم نیز گفته اند. ( انجمن آرا ). در تداول محلی شوشتر رُسَّم گویند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). گاهی او را رستم زال و گاهی رستم دستان و گاهی رستم زابلی و زاولی گویند. ( از یادداشت مؤلف ). و در شاهنامه و دیگر متنهای فارسی رستم را با صفات زیر یاد کرده اند: رستم پهلوان. رستم پیلتن. رستم تیزچنگ.رستم جنگجو. رستم دیوبند. رستم زابلی. رستم زال. رستم زاولی. رستم سرفراز. رستم سوار. رستم شیردل. رستم شیرمرد. رستم کینه خواه. رستم نامدار. رستم نامور.
رستم = رستهم = روستهم = روستم... مرکب از دوجزو: رس = راودهه ( بالش و نمو ) [ رستن و روییدن از همین ریشه است ] + تهم = تَخْمه در پارسی باستان وگاتها و دیگر بخشهای اوستا به معنی دلیر و پهلوان. تهمتن نیز از همین ریشه است به معنی بزرگ پیکر و قوی اندام و در حقیقت تهمتن معنی کلمه رستم است. بنابر آنچه گفته شد رستم یعنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر... نام جهان پهلوان ایرانی پسر زال پسر سام... هرتسفلد رستم را با گندفر پادشاه سکستان ( سیستان ) یکی میداند... استاد هنینگ در مجله السنه شرقی... در معرفی و نقد کتاب ( مذکور ) هرتسفلد گوید: «سرگذشت جذاب گوندفر و قصر واقع در «کوه خواجه » ( سیستان ) بار دیگر در سخنرانی ( هرتسفلد ) شرح داده شده است. ما میدانیم نام اروستم در Biwzandaci Paustos ( قرن پنجم میلادی ) چ ونیز، 1914 م. ص 333 و تاریخ بی نام سریانی - که هوبشمان در دستور ارمنی 71 نام برده... - یاد شده. اینها قدیمیترین مواضعی هستند که نام مزبور در آنها آمده و نشان میدهند که در قرن پنجم میلادی شکل و هیأت دوهجایی رستم معمول بوده. در هر حال احتیاجی نیست که درباره قدمت شکل روتستهم که در کتب پهلوی زرتشتی آمده ، شک کنیم ، بلکه باید بگوییم که این کلمه لااقل بشکل نعت و صفت ، پیشتر مستعمل بوده است. بنظر می رسد که مدارک کتبی فرضیه ای را که مبتنی است بر اینکه نام رستم ، رابطه مستقیم با گوندفر دارد، رد کند و اجازه می دهد که فرض کنیم داستان رستم قدیمتر و مستقل از افسانه اخیر باشد. ( از حاشیه برهان چ معین ).

معنی کلمه رستم در فرهنگ معین

(رُ تَ ) [ په . ] ۱ - (اِ. ) جهان پهلوان ایران از مردم زابلستان که دارای قدرتی فوق بشری بود. ۲ - (ص . ) شجاع ، دلیر، پهلوان . ،~ و یک دست اسلحه کنایه از: تنها وسیله یا امکان موجود.

معنی کلمه رستم در فرهنگ عمید

۱. بزرگ تن، تنومند، بلندبالا، خوش اندام.
۲. مرد دلیر و شجاع، پهلوان: پهلوان شد سوی موصل با حشم / با هزاران رستم و طبل و علم (مولوی: ۸۲۹ ). &delta، در اصل نام پهلوان شاهنامه بوده است.

معنی کلمه رستم در فرهنگ فارسی

پادشاه آق قویونلو (جل.۹۷ه.ق./۱۴۹۱م. مقت.۹٠۲ه.ق./۱۴۹۶م. ) در جنگی که میان امرای آق قویونلو در گرفت جمعی از امیران خاندان مزبور کشته شدند تنها رستم نواده امیر حسن را زنده گذاشتند .طولی نکشید که بایسنقر گرفتار طرفداران سلطنت رستم شد و ناچار به شروان نزد فرخ یسار پناه برد. رستم پسران شیخ حیدر صفوی (سلطانعلی اسماعیل و ابراهیم ) را که یعقوب بحبس انداخته بود آزاد کرد ولی چون به سلطانعلی بدگمان شد سلطانعلی و برادرانش باردبیل مهاجرت کردند و رستم سپاهی بتعقیب ایشان فرستاد و سلطانعلی در جنگی که در اردبیل واقع شد کشته گردید. رستم در ۹٠۲ بدست پسر عمویش احمد بیک که بر او شوریده بود کشته شد.
مردشجاع دلیر پهلوان : [[ پهلوان شد سوی موصل باحشم با هزاران رستم و طبل و علم ]] .
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . حدود و مشخصات شمال : ارتفاعات سرتنگ و تا مرادی و سرگیچینه .

معنی کلمه رستم در فرهنگ اسم ها

اسم: رستم (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: rostam) (فارسی: رستم) (انگلیسی: rostam)
معنی: نیرومند، پهلوان، بلند بالا، کشیده بالا، بزرگ تن، قوی اندام، ( در فارسی باستان، گاتها و دیگر بخش های اوستا ) دلیر و پهلوان، ( در قدیم ) ( به مجاز ) مرد شجاع و نیرومند، ( اَعلام ) ) ( در شاهنامه ) پهلوان داستانی ایران، فرزند زال و رودابه که سال زندگی کرد، در هنگام زاده شدن چنان درشت بود که به اندرز سیمرغ پهلوی مادرش را شکافتند و او را بیرون آوردند، او با دشمنان ایران، دیوان و جادوان جنگهای بسیار کرد و همیشه پیروز بود، سرانجام بر اثر توطئه ی نابرادری اش کشته شد، ) نام چند تن از فرمانروایان باوندی که هویت و دوران فرمانروائیشان به طور دقیق معلوم نیست، ) نام سه تن از اتابکان لر کوچک، رستم اول: اتابک [ قمری به بعد]، رستم دوم: اتابک [ قمری به بعد]، رستم سوم: اتابک [ قمری به بعد]، دوران فرمانروایی هیچکدام مشخص نیست، ( در اصل ) نام پهلوان معروف شاهنامه است، در زبان قدیم ایرانی مرکب از رس ( بالش، نمو ) + تهم ( دلیر، نام پهلوان شاهنامه

معنی کلمه رستم در دانشنامه عمومی

رستم (هیرمند). رستم آباد ، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان هیرمند در استان سیستان و بلوچستان ایران است. این روستا در فاصله ۱۰ کیلومتری جنوب شهرستان هیرمند ( دوست محمد ) قرار دارد.
این روستا در دهستان دوست محمد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۱ نفر ( ۹خانوار ) بوده است.

معنی کلمه رستم در دانشنامه آزاد فارسی

رستم (شاهنامه). رُستم (شاهنامه)
(ملقب به تَهَمْتَن به معنی نیرومند و نژاده؛ معنی رستم معلوم نیست) پسر زال و رودابه و نوۀ سام نریمان. نامدارترین پهلوان شاهنامه و داستان های روایی و حماسی ایران . به سبب درشتی تن، به شیوۀ سزارین زاده شد. ده دایه به او شیر می دادند. نخستین پهلوانی رستم افکندن پیلی رهاشده به ضرب گرز است . در نخستین جنگ کیقباد با افراسیاب، پیشرو سپاه بود که افراسیاب را از زین برگرفت و نزد کیقباد آورد، و جیحون دوباره مرز ایران و توران شد. کیقباد نیمروز و زابلستان را تا سند به رستم داد. همین که کیکاوس بر تخت نشست و اندیشۀ رفتن به مازندران را گرفت ، ایران را به میلاد سپرد و از او خواست که در تنگناها به رستم پناه برد. چون کیکاوس به بند دیوان افتاد و نابینا شد، رستم پس از گذشتن از هفت خان و کشتن دیو سپید به نزد کیکاوس شتافت و با چکاندن خون دیو سپید به چشم او بینایی را به او بازگرداند. سپس در جنگ با شاه مازندران او را دستگیر کرد و به حضور کیکاوس آورد. آن گاه کیکاوس به هاماوران رفت و به فریب شاه یمن به بند افتاد. در همین هنگام، افراسیاب نیز به ایران تاخت . رستم کیکاوس را رهانید و با تحمل سختی های زیاد افراسیاب را گریزاند. رستم در نبرد هفت دلاور بار دیگر بر افراسیاب پیروز شد. در سفری برای شکار به مرز توران ، به هنگام خفتن رستم ، رخش ربوده شد و او ناگزیر از رفتن به سمنگان شد. شاه سمنگان رستم را به گرمی پذیرا شد. شب هنگام در سرای شاه خفته بود که تهمینه، دختر شاه، به بالین او آمد. رستم در دم او را به همسری خود درآورد و روز بعد بر رخش که پیدا شده بود برنشست و سمنگان را ترک کرد. نه ماه بعد سهراب از تهمینه زاده شد. نبرد این پدر و پسر و کشته شدن سهراب به دست پدر و این که این دو در واپسین دم همدیگر را شناخته بودند یکی از رقت انگیزترین داستان های کهن ایران است . رستم، پس از کشته شدن سیاوش ، سوگند یاد کرد که تا انتقام نگیرد لباس از تن نکند. افراسیاب شکست خورد و گریخت . سپس در نبرد کیخسرو با افراسیاب در کنار خسرو قرار گرفت و در برخوردهای مکرر با افراسیاب و در داستان نجات بیژن از چاه تورانیان قهرمانی ها آفرید. پس از ناپدیدشدن کیخسرو، مدتی از رستم خبری نمی شنویم . بعد در داستان رستم و اسفندیار دوباره به او برمی خوریم . سرانجام، هنگامی که شغاد و شاه کابل رستم را به چاهی که انباشته از نیزه و دشنه بود انداخته بودند، رستم و رخش جان خود را از دست دادند.
رستم (طایفه). رَسْتَم (طایفه)
از طوایف بزرگ لُر در ممسنی، متشکل از تیره های انصاری، بهمنیاری، چوکی، دزکردی، دشتی، سادات، سادات امامزاده علی، سادات دودک، سیدجان، عبداللهی، علی مؤمن و کول نظری، مرکب از ۸۶۲ خانوار چادرنشین. این مردم در دهستان رستم ییلاق و قشلاق می کردند. ریاست این طایفه دست کم از قرن ۱۲ق با خاندان ابواسحاقی بود. قائد گرجی ( ـ۱۲۵۵ق)، فرزند علی عسگر ابواسحاقی، با روش های گوناگون ثروت کلانی فراهم آورد و از طریق آن ثروت، کلانتر طایفۀ رستم شد. فرزندش خان علی خان ( ـ۱۲۸۲ق) با همان روش ها مخالفان را برانداخت و در اواخر سلطنت فتحعلی شاه قاجار، بلوک حیات داود را اشغال کرد. در ۱۲۵۷ق فرهادمیرزا معتمدالدوله، حاکم فارس، به ممسنی حمله برد و خان علی خان با جمعی از افرادش از قلعۀ طوس به ناحیۀ صعب العبور ماهورمیلاتی گریخت. پس از او امام قلی خان رستم در شورش های عشایری ۱۳۰۷ـ۱۳۰۹ش شرکت داشت و سرانجام به همراه دیگر سران شورشی دستگیر و در تهران اعدام شد (۱۳۱۳ش). حسین قلی خان رستم، فرزند امام قلی خان، نیز در تشکیل نهضت جنوب در ۱۳۲۵ش نقش داشت و در ۱۳۴۲ش به سبب مخالفت با اصلاحات ارضی، همراه با شماری از سران طوایف و مالکین ارضی، اعدام شد.

معنی کلمه رستم در ویکی واژه

شجاع، دلیر، پهلوان.
~ و یک دست اسلحه کنایه از: تنها وسیله یا امکان موجود.

جملاتی از کاربرد کلمه رستم

هر کجا زان ملک سخن گویی نکندکس حدیث رستم زر
چو نزدیک دستان و رستم رسید بگفت آن شگفتی که دید و شنید
اکبری (ممسنی)، روستایی از توابع بخش رستم شهرستان ممسنی در استان فارس ایران است.
اسفندیاذ (پارسی میانه: اِسْپَنْدیاد) از اشراف ایرانی از خاندان اسپهبدان بود. او فرمانروای استان آذربادگان ساسانیان بود. او فرزند سردار نیرومند ساسانی، فرخزاد هرمز، برادرزاده رستم فرخزاد، و نوه فرخ‌هرمزد بود.
جان گر از بهر نثارت نفرستم چه کنم گل مفلس چه کند گر نشود عطرفروش
آب سفید، روستایی از توابع شهرستان رستم در استان فارس ایران است.
ستاده تنها ستارخان و باقرخان بسان رستم دستان و طوس‌بن نوذر
نه رستم مثل او شیرین سوارست نه نیرم هم چو او در کارزارست
چه سلامها نبشتم بتو از نیازمندی! مگرت نمی‌رسانند چنانکه می‌فرستم؟
نبیره ست روز و رستم نیا به چاره بجستم همی کیمیا
در ۲۵ آذر ۱۴۰۱، اتحادیه سازمان نظام پزشکی آلمان «قتل» دکتر آیدا رستمی را به دلیل «ارائه مراقبت‌های پزشکی به معترضان» محکوم کرد. آنها همچنین نامه ای سرگشاده به صدراعظم اولاف شولز منتشر کردند که در آن با متخصصان پزشکی ایرانی ابراز همبستگی کردند و نگرانی شدید خود را «در مورد حقوق بشر و وضعیت پزشکی پیش روی جمعیت غیرنظامی ایران» اعلام کردند.
ارژنگ دیو در داستان هفت خان رستم در شاهنامه، یکی از دیوان مازندران و از سرداران دیو سپید است. رستم در خان ششم از هفت خوان رستم به اردوگاه او حمله کرد و او را کشت.
والله که بنگذارم دست از تو چرا دارم تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم
به رستم چنین گفت کای کینه ور کجا دیده ای جنگ شیران نر
رستم از قتل پسر از بس که بدنامی کشید مرده خود را نهان در گور نتوانست کرد
این روستا در دهستان رستم یک قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۶ نفر (۷خانوار) بوده‌است.