معنی کلمه رسانیدن در لغت نامه دهخدا
به سیری رسانیدم از روزگار
که لشکر نظاره بر این کارزار.فردوسی.و جرم هر آب را به وساطت حرارت به جرم نار رسانید. ( سندبادنامه ص 2 ).
بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را
رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را.کلیم کاشی ( از شعوری ).و رجوع به رساندن شود.
- انگشت رسانیدن ؛ در تداول عوام ، کنایه از انگلک کردن. فضولی کردن. اخلال کردن. موجب بهم خوردن کاری شدن.
- به فروش رسانیدن ؛ فروختن. به فروش دادن. ( یادداشت مؤلف ).
- عشق رسانیدن ؛ محبت پیدا کردن. مهر ورزیدن. عاشق شدن. شیفته گردیدن.
|| گذرانیدن و انتقال دادن. ( ناظم الاطباء ). واصل کردن. سوق دادن. ( یادداشت مؤلف ) :
چو آگه شد که شاه مشتری بخت
رسانید اززمین بر آسمان تخت.نظامی. || سپردن و تسلیم کردن. ( ناظم الاطباء ). واصل داشتن. ایصال داشتن. ( یادداشت مؤلف ). ایصال. ( منتهی الارب ) :
فرستاده آمد بسان پلنگ
رسانید نامه بنزد پشنگ.فردوسی.و هرکسی را رسمی و معیشتی فرمودندی و هر سال بدو رسانیدندی بی تقاضا. ( نوروزنامه ). نان پاره ای که حشم راارزانی داشتندی از او بازنگرفتندی و به وقت خویش برعادت معهود سال و ماه بدو می رسانیدندی. ( نوروزنامه ). || ابلاغ. بلاغ. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) ( تاج المصادر بیهقی ). تبلیغ. ( ترجمان القرآن ) ( تاج المصادر بیهقی ) :
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر.ناصرخسرو.همی رسد سخن من به هرکه در آفاق
ولی سخن که تواند به من رسانیدن.سلمان ساوجی ( از شعوری ). || آگاهی دادن. اطلاع دادن. ( یادداشت مؤلف ). حکایت کردن. بازگفتن. مطلع ساختن. خبر دادن : چنین رسانیدند به من که کتابی مشتمل برمجموع اخبار قم بنزدیک مردی از عرب که به شهر قم متوطن بود... ( ترجمه تاریخ قم ص 12 ). به من چنین رسانیدند از بعضی از ایشان که شاخه های کوچک تر از درخت برمیگرفتند. ( ترجمه تاریخ قم ص 163 ). || خبری را به کسی دادن ، خاصه امری مخفی را. اِنْهاء. آگاه کردن کسی را از راز. ( یادداشت مؤلف ). جاسوسی کردن. خبرچینی کردن : چون اردشیر بمرد و هرمز بزرگ شد و شاپور به ملک اندر بنشست... پس مردمان حسد کردند به کار هرمز و شاپور را گفتند که هرمز سپاه گرد همی کند تا بر تو بیرون آید و ملک از تو بستاند. پس هرمز دست خویش ببرید و... سوی شاپور فرستاد و نامه نوشت و گفت من چنین شنیدم که ملک را رسانیده اند که من چنین خواهم کردن. ( ترجمه تاریخ طبری ). || بردن فرمودن. || حمل کردن. || گزاردن و ادا کردن. ( ناظم الاطباء ). اداء. تأدیه. ادا. گزاردن : پیغام رسانیدن ؛ پیغام گزاردن. ( یادداشت مؤلف ). || منتهی کردن. بسر بردن. به انجام رسانیدن. تمام کردن :