معنی کلمه راست در لغت نامه دهخدا
راهی کو راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج.رودکی.منش باید از مرد چون سرو راست
اگر برز و بالا ندارد رواست.ابوشکور.تیز بودیم و کندگونه شدیم
راست بودیم و باشگونه شدیم.کسائی.ز سوی خزر نای رویین بخاست
همی گرد برشد بخورشید راست.فردوسی.زمین و آسمان بهر تو آراست
از این برخاستی با قامت راست.ناصرخسرو.هیچ کج هیچ راست نپذیرد
راست کژ را براست برگیرد.سنائی.گفتم که ایا با تو دلم چون قد تو راست
چون زلف تو پشت من اندر غم تو کوز.سوزنی.چون نشینم کژ که خورشید امید
راست بالای سر استاده ست باز.خاقانی.راست بیرون دهم همه کژ خویش
گرچه کژ نقش چون نگین باشم.خاقانی.آخر این عقلم از تنم روزی چند اگر برود و دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم درست نماند بی سر و سامان شوم. ( کتاب المعارف ).
خاطر شاه را چو آینه دان
همه نقشی در او معاینه دان
آنکه تا بود نقش راست شمرد
نقش کژ پیش او نشاید برد.اوحدی. || مقابل چپ. ( آنندراج ). یمین. اَیمَن. هر چیزی که طرف چپ باشد. مقابل یسار. ( ناظم الاطباء ) : یکی از نهایت های عرض را راست نام است و دیگری را چپ. ( التفهیم ).
چون بنگرد بزرگی بیند بدست چپ
چون بنگرد سعادت بیند بدست راست.فرخی.گفت در دست راست چه داری گفت عصا. ( قصص الانبیاء ).
چو در ره میروی منگر چپ و راست
نظر بر خویش کن کین سخت زیباست.ناصرخسرو.طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن.مسعودسعد.خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست.مولوی.معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری.سعدی.او را گفتند چرا زینت همه بچپ دادی و فضیلت راست راست گفت راست را زینت راستی تمام است. ( گلستان ). || صدق ، مقابل دروغ. مقابل نادرست. درست :