معنی کلمه دعوت در لغت نامه دهخدا
- دعوتهای شاه عبدالعظیمی ؛ به مهمانی خواندن ، به زبان نه به دل. همانند و به معنی تعارف شاه عبدالعظیمی است. تعارف و دعوتی که از روی زبان باشد نه از دل. ( فرهنگ عوام ).
- صاحب دعوت ؛ صاحب مهمانی. صاحب ضیافت. مهماندار : یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند و صاحب دعوت گفت ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان همی سازند. ( گلستان ).
|| دعوت در نزد فقها، بر دو گونه باشد، عامه و خاصه. دعوت عامه آن چیزیست که برای شخص معینی بعمل نیامده باشد، مانند دعوت به عروسی یا دعوت به ختان. و پاره ای گفته اند دعوت عامه آن است که خوانده شدگان از ده نفر زیاده باشند. و خاصه برخلاف عامه است. وبرخی گفته اند دعوت خاصه آن است که مهماندار اگر بداند کسی را که دعوت می کند نخواهد آمد اساساً از دعوت صرف نظر کند، و دعوت عامه را هم برخلاف آن تعریف کرده اند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مهمانی.( مهذب الاسماء ). ولیمه. ضیافت : دعاء؛ به دعوت خواندن ( تاج المصادر بیهقی )؛ به دعوت کردن. ( دهار ).
- دعوت ساختن ؛ مهمانی برپا کردن : عجب آن بود که در آن دو سه روز که گذشته شد دعوتی ساخت سخت نیکو. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529 ).حقیقت آن است که قاید آن روز که دیگر روز گذشته شد دعوتی بزرگ ساخته بود. ( تاریخ بیهقی ص 327 ). و آن دعوت بزرگ هم در این پنجشنبه بساخته بود و کاری شگرف پیش گرفته. ( تاریخ بیهقی ). دعوتی ساخت و بفرمود تا بزمگاه او به تعبیه خیول و تغشیه فیول بیاراستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 332 ). || طلبیدن. خواندن به. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خواندن مردم به تکالیفی یا دینی یا مرامی. خواندن مردم به خدا و دینی. خواندن مردم به طرفداری از مقصدی. تبلیغ. تبلیغ به دینی : بر پای دار دعوت مردم را بسوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکتی خود در حالتی که بشنوانی به ایشان دعوت را. ( تاریخ بیهقی ص 314 ). پس نشست در مجلس عامی به حضور اولیای دولت و دعوت و زعیمان و بزرگان... و صالحان و رغبت اظهار نمودند در آنکه امیرالمؤمنین امام ایشان باشد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 309 ).