معنی کلمه دشمن در لغت نامه دهخدا
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال.رودکی.یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال.رودکی.پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.رودکی.میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.بوشکور.صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.منجیک.دلت گر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است.فردوسی.نخواهم پدر یاری من کند
که بیغاره زین کار دشمن کند.فردوسی.زمین کوه تا کوه پرخون کنیم
ز دشمن زمین رود جیحون کنیم.فردوسی.همه زیر دستان ز من ایمنند
اگر دوستدارند و گر دشمنند.فردوسی.چو نامه سوی مرزداران رسید
که آمد جهانجوی دشمن پدید.فردوسی.چنین گفت موبدکه مرده بنام
به از زنده دشمن بدو شادکام.فردوسی.ز دشمن دوستی ناید وگر چه دوستی جوید
در این معنی مثل بسیار زد لقمان و جز لقمان.فرخی.که حسد هست دشمن ریمن
کیست کو نیست دشمن دشمن.عنصری.من ترا مانم بعینه تو مرا مانی درست
دشمن خویشیم هر دو دوستار انجمن.منوچهری.ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی
ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی.( ویس و رامین ).نگردد موم هرگز هیچ آهن
نگردد دوست هرگز هیچ دشمن.( ویس و رامین ).خراسان ثغری بزرگ است و دشمنی چون ترک نزدیک. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 427 ). هر کس که خواهد که بدست دشمن افتد به غزنین بباید بود. ( تاریخ بیهقی ص 674 ).
دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند.