معنی کلمه خواستن در لغت نامه دهخدا
مهر جویی ز من و بی مهری
هده خواهی ز من و بی هده ای.رودکی.از درخت اندر گواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو
کآن تبنگو کاندر او دینار بود
آن ستد زایدر که ناهشیار بود.رودکی.بجمله خواهم یکماهه بوسه از تو بتا
بکیچ کیچ نخواهم که فام من توزی.رودکی.می سوری بخواه کآمد رش
مطربان پیش دار و باده بکش.خسروی.تشته چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان بخنداخند
داد در دست او مرنده آب
خورد آب از مرنده او بشتاب.منجیک.سواری فرستم بنزدیک شاه
بخواهم از او هرچه خواهی بخواه.فردوسی.یکی خانه او را بیاراستند
بدیبا و خوالیگران خواستند.فردوسی.چو از خوان نخجیر برخاستند
سبک باره مهتران خواستند.فردوسی.گهر خواست از گنج و دینار خواست
گرانمایه یاقوت بسیار خواست.فردوسی.چو خوان و می آراستی می گسار
فرستاده را خواستی شهریار.فردوسی.بخواست آتش و آن کند را بکندو بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاخال.بهرامی.این عز ترا خواسته ز ایزد
وآن عمر ترا خواسته ز یزدان.فرخی.بر فضل او گوا گذراند دل
گرچه گوا نخواهند از خستو.فرخی.بارگی خواست شاد ( کذا ) بهر شکار
برنشست و بشد بدیدن شار.عنصری.گر سخن گوید باشد سخن او ره راست
زو دلارام و دل انگیز سخن باید خواست.منوچهری.هیزم خواهم همی دو امنه ز جودت
می دوجریب و دو خم سیکی چون خون.ابوالعباس.کی بتابد تا نیابد مشتری از تو جواز
کی برآید تا نخواهد توأمان از تو امان ؟زینبی.خادمی برآمد و محدث خواست و ازاتفاق هیچ محدث حاضر نبود. ( تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ بوسهل را بخواند با نائبان دیوان عرض و شمارها بخواست از آن لشکر. ( تاریخ بیهقی ). خواجه... بیرون ازصدر بنشست و دوات خواست نهادند. ( تاریخ بیهقی ). اگروی را امروز بر این نهاد یله کنم آنچه خواسته آمده است از غلام و اسب... فرستاده آید آنگاه فرستد که عهدی باشد که قصد خراسان کرده نیاید. ( تاریخ بیهقی ). دوات و قلم خواست و بر پاره ای کاغذ نبشت. ( نوروزنامه ).و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست. ( نوروزنامه ). بهرام گور از برادر قیصر درخواست تا دستوری خواهد کی بهرام باز نزدیک منذر رود. ( فارسنامه ابن بلخی ). در سر پیغام داد بشابور کی اگر عهد کنی مرا بخواهی عیب و عوار این دز ترا بنمایم. ( فارسنامه ابن بلخی ).