معنی کلمه خلف در لغت نامه دهخدا
غرقه اندر غفلت و در قال و قیل
ننگش آید آمدن خلف دلیل.مولوی. || گروهی که پس گروه دیگر آیند. یقال : هولاء خلف سوء. || سخن تباه. خطا. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : سکت الفاً و نطق حلفاً؛ یعنی از هزار کلمه سکوت کرد و چون بزبان آمد سخن خطا گفت : هوالردی من القول المخالف بعضه بعضاً. ( اساس الاقتباس ).
- قیاس خلف ؛ اصطلاحی است منطقی. رجوع به قیاس خلف در این لغت نامه و اساس الاقتباس صص 319-324 شود.
|| دم تبر و سر آن. || کسی که در وی خیر نباشد. || فرزند بد. || فرزند صالح. یقال هو خلف صدق من ابیه. ( این کلام وقتی گفته می آید که فرزندی بجای پدر نشیند و چون او رفتار کند ). || جمعی که رفته باشند از قبیله ای. || جمعی که حاضر باشند از قبیله ای . || تبر کلان. || تبر که یک سر داشته باشد. ( از منتهی الارب )( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || سر استر. || نسل. || کوتاه ترین استخوانهای پهلو. ( از منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خُلوف.
- اضلاع خلف ؛ عظام خلف.
- عظام خلف ؛ اضلاع زور.
|| جایگاهی که شترانی را در آنجا بازدارند. || ماورای خانه. || خیک کهنه شیر. || ( اِمص ) آب بر کشی از چاه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خلف. [ خ َ ] ( ع مص ) آب برکشیدن برای اهل خود. یقال : خلف لاهله خلفاً. || تباه گشتن نبیذ. || تخلف کردن از یاران. یقال : خلف عن اصحابه. || خوی بد گرفتن.یقال : خلف عن خلق ابیه. || خلیفه و جانشین گردیدن. یقال : خلف فلانا فی اهله. || جانشین کسی گردیدن که بر اثر هلاک او عوض ندارد، مانند پدر و مادر و برادر و در اینجا با کلمه علی متعدی میشود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : خلف اﷲ علیک ؛ یعنی خدا جانشین پدر یا هر گمشده تو شود و در همین معنی است خلف اﷲ علیک خیراً و«خلف اﷲ علیک بخیر». || جانشین گردیدن ازهلاک چیزی که عوض دارد و با «لام » متعدی می گردد. یقال : خلف اﷲ لک و با «علی » در مال و امور شبیه به آن.