خضرت

معنی کلمه خضرت در لغت نامه دهخدا

خضرت. [ خ ُ رَ ] ( ع اِمص ) سبزی. ( یادداشت مؤلف ) :
سردار خضرذاتش خضر بهشت خضرت
سالار روح بینش روح فرشته مخبر.خاقانی.بنضرت حال و خضرت وقت مغرور گشتن از فضیلت عقل و نهج رشد دور است. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
گفت : در کودکی از بسطام بیرون آمدم ، ماهتاب می تافت جهان آرمیده و خضرتی دیدم که هیجده هزار عالم در جنب آن خضرت ذره ای نمود. شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. ( تذکرةالاولیای عطار ). || خضرت در اسب و شتر مایل به تیرگی و در انسان گندمگونی است. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( آنندراج ).
خضرة. [ خ ُ رَ ] ( ع ص ، اِ ) سبزه. یقال : ارض کثیرةالخضرة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خُضَر، خُضْر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || ( اِمص ) سبزی. ( منتهی الارب ). || تیره رنگی اسب. || گندم گونی مردم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || نرمی و نازکی.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).
خضرة. [ خ َ ض ِ رَ ] ( ع ص ) مؤنث خضر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

معنی کلمه خضرت در فرهنگ معین

(خُ رَ ) [ ع . خضرة ] ۱ - (اِمص . ) سبزی ، گندمگونی . ۲ - رنگ سبز. ۳ - (اِ. ) سبزه .

معنی کلمه خضرت در فرهنگ عمید

سرسبزی.

معنی کلمه خضرت در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) سبزی گندمگونی . ۲ - رنگ سبز . ۳ - ( اسم ) سبز .

معنی کلمه خضرت در ویکی واژه

خضرة
سبزی، گندمگونی.
رنگ سبز.
سبزه.

جملاتی از کاربرد کلمه خضرت

گو زرد از خزان فنا شو که هیچ بار جز بار دی ندید کس از چرخ اخضرت
لبش به حلقهٔ آغوش خط بدان ماند که خضرتنگ به برمی‌کشد مسیحا را
در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست موقوف لب چشمه ی حیوان نتوان بود
تشنگان وادی امید را ترکن لبی ای‌که‌جوش‌چشمهٔ‌خضرت‌به‌چاه‌غبغب است
خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی پیشت چرا نمیرم چون یار یار گشتی
چند مرادت ز فقر، کشف و کرامات چند چون خضرت آشناست، چشمه حیوان طلب
لاف فرزندی نیارم زد درین خضرت ولیک خدمتی کردم ز حضرت خلعتی بیرون فرست
یافته از تو نَضرت و خضرت باغ مینو و راغ مینا فام
خضرت و طراوت در باغ جهان به میامن الطاف او ساری، و آب حیات در نهر دهر به برکات انفاس او جاری. چمن جهان به سرو قد و گل روی او مزین، و انجمن جهانیان به شمع جمال و آفتاب بی‏زوال او روشن. اگر یک دم در روی زمین نباشد سلسله زمان از هم بپاشد، و اگر یک نفس زمان از او خالی بماند، زمین اهلش را فرو برد.