حلول

معنی کلمه حلول در لغت نامه دهخدا

حلول. [ ح ُ ] ( ع مص ) گذشتن مهلت وام و واجب شدن ادای آن. ( منتهی الارب ).
- حلول اجل ؛ درآمدن وقت. رسیدن وعده چیزی. ( آنندراج ).
|| رسیدن هدی [ قربانی ] بجایی که کشتن وی آنجا روا بود. ( از منتهی الارب ). رسیدن قربانی به موضع قربان شدن. ( از آنندراج ). || فرودآمدن. ( ترجمان عادل بن علی ). نزول. || واجب شدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || بسر آمدن عده زن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ( ص ، اِ ) ج ِ حال . فرودآیندگان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح فلسفه ) مراد به حلول ، قیام موجودیست بموجودی دیگر بر سبیل تبعیت همچوقیام عرض بجوهر. یا تمکن چیزی در چیزی دیگر همچو تمکن جسم در حیز و این هر دو معنی مقتضی احتیاج حال است بمحل. و احتیاج بر حق تعالی محال است. ( نفائس الفنون قسم 1 ص 108 ). حلول عبارتست از اختصاص چیزی به چیزی آنگونه که اشاره به یکی از آن دو، عین اشاره بدیگری باشد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و غیاث اللغات شود. و آنچه حلول کند آنرا حال گویند و آنچه در آن حلول کند آنرا محل نامند. ( از آنندراج ) ( از غیاث ) :
اینجا که منم حلول نبود
استغراق است و کشف احوال.عطار.- حلول الجواری ؛ عبارت است از بودن یکی از دو جسم ظرف برای دیگری چون حلول آب در کوزه. ( تعریفات ).
- حلول سریانی ؛ عبارت است از اتحاد دو جسم بحیثیتی که اشاره به یکی از آن دو عین اشاره بدیگری باشد چون حلول آب گل در گل. ساری را حال و مسری فیه را محل نامند. ( تعریفات ).

معنی کلمه حلول در فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - فرود آمدن در جایی ، وارد شدن به کسی . ۲ - داخل شدن روح کسی در کس دیگر.

معنی کلمه حلول در فرهنگ عمید

۱. آغاز، شروع: حلول سال نو.
٢. وارد شدن شیئی در شیء دیگر.
٣. داخل شدن روح کسی در بدن دیگری.

معنی کلمه حلول در فرهنگ فارسی

فرود آمدن درجائی، در آمدن بجائی، واردشدن بکسی
۱-( مصدر ) فرود آمدن در جایی در آمدن بجایی . ۲ - وارد شدن روح شخصی در دیگری . ۳ - وارد شدن شیئی در شئ دیگر مانند حلول اعراض در اجسام که حلول حقیقی است و مانند حلول علوم در مجردات که تقدیری است. ۴ - تعلق شیئی است بشئ دیگر بنحوی که یکی صفت و دیگری موصوف باشد مانند سفیدی که متعلق و حال در جسم است .

معنی کلمه حلول در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تناسخ

معنی کلمه حلول در ویکی واژه

فرود آمدن در جایی، وارد شدن به کسی.
داخل شدن روح کسی در کس دیگر.

جملاتی از کاربرد کلمه حلول

تا حلول موسم آن نفع و سود می نداند بود خواهد یا نبود
اندر مشیمه نطفه زبان خواهد از خدای پیش از حلول روح که گوید ثنای تو
استاد امام رَحِمَهُ اللّهُ گوید معنی این سخن آنست که سکون ذکر، در دل باشد که خداوند سُبْحانَه منزّهست از سکون و حلول و معنی این اثبات ذکرست و حاصل شدن آن در دل.
بازجذب آب در روده، به بازجذب کافی مواد محلول در روده بستگی دارد. اگر میزان مواد محلول در لومن روده افزایش یابد، این مواد محلول اضافی بازجذب نشده و به دنبال آن، آب هم بازجذب نمی‌شود و در نهایت اسهال پدید می‌آید.
کیلوس: کشک آبی است که از هضم معدی به هم رسد شبیه به کشک محلول.
به عنوان چند نمونه از کندگیر کننده‌ها می‌توان از شکر، مشتقات هیدروکربنی، نمک‌های محلول روی و براتهای محلول نام برد.
کربن موجود در فولاد که با به صورت محلول است و با به صورت کربور همراه فولاد می‌باشد.
جز عهد و وفای تو که محلول نگردد هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی
و از سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه می‌آید: «ذاتُ اللّهِ مَوْصُوفَةٌ بِالعِلْم غیرُ مُدرَکةٍ بالإحاطَةِ وَلا مَرْئیّةٌ بالأبصارِ فی دارِ الدُّنیا، مَوْجُودَةٌ بحقایقِ الأیمانِ مِنْ غیرِ حدٍّ ولا إحاطةٍ وَلاحلول و تراهُ العیونُ فی العقبی ظاهراً فی مُلْکِهِ و قدرتِهِ. قد حُجِبَ الْخَلَقُ عَنْ معرفةِ کُنْهِ ذاتِه، و دَلَّهُم عَلَیه بِایاتِه، و القُلوبُ تَعْرِفُه، و العقولُ لا تُدْرِکُه، یَنْظُرُ إلیه المؤمنونَ بالأبصارِ مِنْ غیرِ إحاطَةٍ ولا إدراکِ نهایةٍ.»
در ۱۸۳۹، الکساندر ادموند بکرل پدیدهٔ فتوالکتریک را در یک الکترود مشاهده کرد، الکترودی که در داخل یک محلول شیمیایی یونی قرار داشت و محلول در معرض نور قرار گرفته بود. در ۱۸۷۳ میلادی اسمیت فهمید که سلنیوم یک مادهٔ نور-هادی است. ماده‌ای که مقاومت الکتریکی ان با شدت روشنایی تغییر می‌کند.
نه حلول است حلّ و حال منست سخنی از من و کمال منست
در حلول اینجا مرو گر ره روی در تجلی رو تو تا آگه روی
گر بوتهٔ اکسیر گران نیست پس از چه پر زیبق محلول و پر از سیم مذاب است
مشو زنهار ای مرد فضولی ازین معنی که من گفتم حلولی
بری ذاتش از اتحاد و حلول مبراست ذاتش زدرک عقول