معنی کلمه حرف گیر در لغت نامه دهخدا
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرف گیران را نشایم.نظامی.خدایا حرفگیران در کمینند
حصاری ده که حرفم را نبینند.نظامی.چو حرفم برآید درست از قلم
مرا از همه حرفگیران چه غم.سعدی.زبان همه حرفگیران ببست
که حرف بدش برنیامد ز دست.سعدی.خوشوقت کسانی که ز پا بنشستند
در بر رخ مردمان نادان بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند
وز دست و زبان حرفگیران رستند.سعدی. || عیب جو در هر چیز. مطلق ناقد. مطلق نکته گیر :
بگویند از این حرفگیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار.سعدی.|| مصحح. غلطگیر.