حراق

معنی کلمه حراق در لغت نامه دهخدا

حراق. [ ح ِ ] ( ع اِ ) کسی که فساد نماید در هر چیز. || آنچه نخل را به وی گشن دهند. || ( ص ) نار حراق ؛ آتش پاک سوزنده که باقی نگذارد چیزی را. || رمی حراق ؛ رمی سخت. ( منتهی الارب ).
حراق. [ ح َ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ).
حراق. [ ح ُ ]( ع اِ ) آب سخت شور. || آتش گیره. || سوخته. || رکوی سوخته و بتشدید راء نیز بکار رفته است. ( شرفنامه منیری ). || سوخته چقماق. سوخته چخماق. || اسب بسیار دونده. || کسی که فساد کند در هر چیز. || آنچه به آن نخل را گشن دهند. ( منتهی الارب ). || خف. پود. پد. بود. بُد. بیضه. پوک.
حراق. [ ح ُرْ را ] ( ع اِ ) حُراق. آب سخت شور. || سوخته چقماق. ( منتهی الارب ) :
بسوخت جان من از آز و طبع زنگ گرفت
بدان صفت که ز نم آهن و زتف حراق.خاقانی. || خف. رکوی سوخته. ( فرهنگ اسدی ). سوخته ای که در آتش زنه باعث اشتعال شود. و افصح بتخفیف است. ( شرفنامه منیری ) :
در سفال خم آتشی است که مست
عقل حراق او و روح شرار.خاقانی.دو صد رقعه بالای هم دوختند
چو حراق خود در میان سوختند.سعدی ( بوستان ).جهان گشته و دانش اندوخته
ز حراق او در میان سوخته.سعدی ( بوستان ).بی تو گر باد صبا میوزدم بر دل ریش
همچنان است که آتش بر حراق آید.سعدی.
حراق. [ ح َرْ را ] ( ع ص ، اِ ) نیک سوزنده. ( غیاث ). سوزان. || کشتی که از آن بجانب خصم آتش افشانند :
ز آتشی کافتاد از حراق شب
شمع در صحرای جان برکرد صبح.خاقانی.|| فتنه انگیز. ( ناظم الأطباء ).

معنی کلمه حراق در فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آب بسیار شور. ۲ - اسب تندرو.
(حَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار سوزان .

معنی کلمه حراق در فرهنگ عمید

= حُراقه
بسیارسوزان، سوزنده.

معنی کلمه حراق در فرهنگ فارسی

( اسم ) سوخته ای که از سنگ چخماق بر آن آتش گیرند : (( اندر دل و جان و جگرت محنت دنیا چون آتش سوزنده درافتد بحراق . ) ) ( قوامی رازی )
نام مردی است

معنی کلمه حراق در ویکی واژه

آب بسیار شور.
اسب تندرو.
بسیار سوزان.

جملاتی از کاربرد کلمه حراق

در سفال خم آتشی است که هست عقل حراق او و روح شرار
ثمّ قرأ ابو عبیدة احدرواة: و هذا الخبر أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها، وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و القول الثانی انّها کانت نورا مضیئا من غیر احراق، لانّها کانت متضرّمة فی شجرة خضراء. و جاء فی التفسیر انّها کلّما ازدادت تضرّما ازدادت الشجرة خضرة، و کانت سمرة. قال المفسّرون: کانت النّار نوره عزّ و جلّ، و انّما ذکر بلفظ النّار لانّ موسی حسبه نارا و العرب تضع احدهما موضع الآخر وَ مَنْ حَوْلَها یعنی الملائکة وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ هذا ایضا من جملة ما نودی، و انّه سبحانه نزّه نفسه عمّا لا یلیق به. و قیل انّه کلام موسی لمّا دهاه الامر العظیم.
با نسیم کرمش نار نماید ترطیب با سموم سخطش آب نماید احراق
ای به گه امتحان ز آتش شمشیر تو گنبد حراقه رنگ سوخته حراقه‌وار
ز آتشی کافتاد از حراق شب شمع در صحرای جان برکرد صبح
خنگ او ننگ صرصر از تعجیل تیغ او رشک دوزخ از احراق
دو صد رقعه بالای هم دوخته ز حراق و او در میان سوخته
در برمن از غم آن آتشین رخ سوخت دل چون غمش سوزنده تر ز آتش دلم حراق بود
اندر دل و جان و جگرت محنت دنیا چون آتش سوزنده در افتاد به حراق
چون همی حراقه جنبانید او می‌کشیدند اهل هنگامه گلو