حث

معنی کلمه حث در لغت نامه دهخدا

حث. [ ح َث ث ] ( ع مص ) برافژولیدن بر کاری. ( حبیش تفلیسی ) ( دستور اللغة نطنزی ) ( تاج المصادر بیهقی ).برانگیختن بر. ( قاضی محمد دهار ). افژولیدن. ( منتهی الارب ). استحثاث. تحریض. حض. ( منتخب ) ( غیاث ). ترغیب : و شاعر آل عباس حث میکند ابوالعباس را بر کشتن بنی امیه. ( تاریخ بیهقی ). و پادشاهان محتشم را حث باید کرد بر افراشتن بناء معالی. ( تاریخ بیهقی ). امراء او را بر توجه هرات حث و تحریض نمودند. ( جهانگشای جوینی ). || اعجال. استعجال. بشتاب داشتن. حث غبار، حَث تراب ؛ انگیختن آن. ثوران آن : و امراءة بیدها مکنسة تحث التراب علی رأسه [ علی رأس الملک المیت ]. ( اخبار الصین و الهند ص 22 ).
حث. [ ح ُث ث ] ( ع اِ ) کاه ریزه. خرده کاه. کاه خرد. || باریک از ریگ و خاک. || ریگ خشک درشت. ( منتهی الارب ). ریگ درشت. ( مهذب الاسماء ). || نان خشک بی نان خورش. || پِست ِ به آب تر ناکرده و نیامیخته : سویق حث. ( منتهی الارب ).
حث. [ ح ُث ث ] ( اِخ ) یکی از منازل بنی غفار در حجاز.

معنی کلمه حث در فرهنگ معین

(حَ ثّ ) [ ع . ] (مص م . ) برانگیختن ، تشویق کردن .

معنی کلمه حث در فرهنگ عمید

= * حث کردن
* حث کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] تشویق کردن به کاری، برانگیختن.

معنی کلمه حث در فرهنگ فارسی

( مصدر ) بر انگیختن تشویق کردن .
یکی از منازل بنی غفار در حجاز

معنی کلمه حث در ویکی واژه

برانگیختن، تشویق کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه حث

قرب بی‌چون چون نباشد شاه را که نیابد بحث عقل آن راه را
دی بنده بر آن قمر جانی شد یک نکته بگفت و بحث را بانی شد
بیا و داستان پور دستان را قلم درکش که بحث از گیر و دار حیدر کرار می‌آید
مباحث نظری مرد داد می خواهد صفای فطرت و فهم مراد می خواهد
سخره ی مرد و زن بود چون تو مورد بحث من، بود چون تو
آمار مهندسی یکی از شاخه‌های نوین دانش آمار ریاضی می‌باشد که مباحث آن بیشتر برای امور کاربردی و عملی پیش بینی شده‌است.
ساقی که یار ما بود اغیار را چه بحث؟ جایی که گل حریف شود خار را چه بحث؟
استخوان‌بندی بحث و جدل از ما مطلب چینی مجلس خامش‌نفسان غوری نیست
هست اعصاب زن لطیف و رقیق می گریزد ز بحث و ازتحقیق
خاموش کن که طامع الکن بود همیشه با او چه بحث داری کاو الکنست امشب
جاب الممالک باحثا او منثبا فیما یؤید عزة الاوطان