معنی کلمه گیسو در لغت نامه دهخدا
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست.
مؤید آن است که گیسو گرفتن اعم باشد از گرفتن زلف و غیر زلف بنابراین دعوی اختصاص گیسو به زلف یعنی موی دو سوی سر مردود می نماید :
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک اونسیم نسترون.رودکی.به رخساره چون روز و گیسو چو شب
همی در ببارید گفتی ز لب.فردوسی.ز پرده به گیسوش بیرون کشید
ز تخت بزرگیش در خون کشید.فردوسی.روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان.فرخی.تیره بر چرخ راه کاهکشان
همچو گیسوی زنگیان به نشان.عنصری.کابروی و مژه عزیزتر باشند
هر چند بلندتربود گیسو.ناصرخسرو.گیسوی من به سوی من ند و ریحانست
گر به چشم تو همی تافته مار آید.ناصرخسرو.گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنگت و طفقاج.سوزنی.گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند
دانند که نز جنس همایست غلیواج.سوزنی.گیسو چو خوشه تافته وز بهر عید وصل
من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش.خاقانی.تاج زرین به سر دختر شاهنشه زنگ
باز پوشیده به گیسوش سراپا بینند.خاقانی.حصار قلعه یاغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را.سعدی.شیادی گیسوان بافت که من علویم. سعدی ( گلستان ).
ج ، گیسوان و گیسوها. ذُوأبَة، غُسنَة، غُسناة؛ گیسو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): جَیسُوان. معرب گیسوان است که به معنی زلف باشد. ( منتهی الارب ).