معنی کلمه پرده در لغت نامه دهخدا
به پرده درون شد خور تابناک
ز جوش سواران و از گرد و خاک.فردوسی.وز پرده چو سر برون زند گوئی
چون [ خود؟ ] ماه بر آسمان زند خرمن.عسجدی.روی خاک و سوی گردان چرخ را
این سیه پرده نقاب است و خضاب.ناصرخسرو.نیست این دریا بل آن پرده بهشت خرمست
گرنه این پرده بهشتستی نه پرحوراستی.ناصرخسرو.شد پرده میان تو و حکمت
آن پرده که بستند بر چغانه.ناصرخسرو.داناست کسی که روی زین جادو
در پرده دین حق بپوشاند.ناصرخسرو.منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق
پرده بر خویشتن از بی خردی می بدرند.ناصرخسرو.در پرده هوائیم پوشیده برهنه
از خانه نوائیم چون پرده مانده بر در.سیف اسفرنگ.هر که را کرد شرم ازو دوری
بدرد پرده های مستوری.اوحدی.ز غمازیست مشک آخر سیه روی
که از صد پرده بیرون میدهد بوی.جامی.گرد آن پرده گلگون چو مشلشل دیدم
آمدم یاد از آن زلف و زان رنگ و عذار.نظام قاری ( دیوان البسه ).چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار.پوریای ولی.صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را
پرده ٔروی توکل ساز کار خویش را.صائب. || نقاب. روی بند. خدر. حجاب. روبند. برقع. روپوش.مقنعه. روی پوش. شامه. سرپوشه. سرپوشنه. باشامه. واشامه. باشومه. معجر. روپاک. چارقد. زرالو. سرانداز. قناع. کله. مقصوره :
نرم نرمک ز پس پرده بچاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه .کسائی.