ه

ه

معنی کلمه ه در لغت نامه دهخدا

ه. ( حرف ) حرف سی ویکم است از حروف هجای فارسی و بیست وهفتم از حروف هجای عربی. نام آن «ها» ونشانه آن در تحریر «هَ ، ه » است و به حساب جمل آن را به پنج دارند. و آن از حروف حلقی و ناریه و مرفوع و مصمته است و در علم نجوم و معما رمز و نشانه زهره و رمز سنه هجری و رمز برج سنبله است. «ه » بر دو قسم است : های مختفی ، و های غیرمختفی. و های غیرمختفی آن است که تلفظ شود، مانند: چاه ، راه ، رهی. های مختفی آن است که تلفظ نشود و برای بیان حرکت ( فتحه و گاه کسره ) حرف ماقبل خود باشد، مانند: خانه. کاشانه.
ابدالها:
الف - های غیرمختفی گاهی برحسب لهجه های گوناگون به حرف دیگر بدل شود و گاه بدل از حرف دیگری آید واینک مثال آنها و شواهدی برای برخی از آنها:
ابدالها:
> گاه تبدیل به همزه شود، چون :
هیچ = ایچ.
هپیون = ابیون.
هزاره = ازاره.
هست = است.
همباز =انباز.
هنگامه = انگامه :
چو گرسیوز از چاه او بازگشت
منیژه ابا درد انباز گشت.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 1091 )علم با تو نگوید ایچ سخن
زآنکه داند تویی نه مرد و نه زن
خلق خود بهره مند وهیچ نیند
همه را آزمودم ایچ نبیند.سنایی انگامه ای است گرم ز شکر عواطفت
هر کوی و برزنی که من آنجافرارسم.کمال اسماعیل > گاه تبدیل به «ب » شود:
شناه = شناب :
در آن زمین که یکی روز رزم ساخته ای
پلنگ و شیر به خون اندرون کنند شناه.قطران ( از احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 2 ص 759 ).> گاه تبدیل به «ت » شود:
بارهنگ = بارتنگ.
> گاه تبدیل به «ج » شود:
ماه = ماج.
ناگاه = ناگاج :
چو تو شاه ننشست برتخت عاج
فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 1407 )بی فکرت مداحی صدر تو همه عمر
حاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناکاج.حکیم سوزنی ( از آنندراج ).> گاه تبدیل به «چ » شود:
خروه = خروچ :
سگالنده چرخ مانند قوچ
تبر برده بر سر چو تاج خروچ.رودکی ( احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ص 1097 )تو نزد همه کس چو ماکیانی
اکنون تن خود را خروه کردی.رودکی ( احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ص 1195 ).> گاه تبدیل به «خ » شود:

معنی کلمه ه در فرهنگ معین

(حر. ) سی و یکمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد ۵ در حساب ابجد.
(هُ ) (پش . ) خوب ، نیکو، هژیر، هویدا.

معنی کلمه ه در فرهنگ عمید

سی ویکمین حرف الفبای فارسی، ها، هِ. &delta، به حساب ابجد: «۵».
نام واج «ه».

معنی کلمه ه در فرهنگ فارسی

خوب نیکو هژیر هویدا.

معنی کلمه ه در دانشنامه عمومی

ه حرف سی ویکم در الفبای زبان فارسی، حرف بیست وهفتم در الفبای عربی و پنجمین حرف از حروف الفبای عبری ( ה ) است. نام این حرف «هـِ» یا اصطلاحاً «هـِ یِ دوچشم» است.
این حرف گاهی جزء اصلی کلمه است و صدای «ِ» /e/ می دهد:
و گاهی با توجه به دستور زبان به کلمه اضافه می شود:
در محاوره به جای «است» به کار می رود:
برای معرفه کردن اسم ها در محاوره نیز به کار می رود:
حرف ه در این موارد به کار نمی رود:
ه در آخر اسامی، آن ها را به مؤنث تبدیل می کند. مانند: راهب ( مرد دینی ) به راهبه ( زن دینی ) ، مهدی به مهدیه، سعید به سعیده و…
های بیان حرکت، های غیرملفوظ، های مختفی یا های ناملفوظ در زبان فارسی هایی ست در پایان واژه و نشانگر فتحه یا کسرهٔ حرف پیش از خود است. این «ه» تلفظ نمی شود. مانند: خانِه یا خانَه و کاشانِه یا کاشانَه. در فارسی تاجیکی پایان این گونه واژگان مصوّت a است.
قافیه در شعر فارسی شناسای آن است، که فتحه واپسین حرکت واژه های پایان یافته با های مختفی بوده است.
ناصر خسرو:
ایا غرّه گشته به مکر زمانَه
ز مکرش به دل گشتی آگاه یا نَه
عطّار:
دلی کز عشق تو دیوانَه گردد
وجودش با عدم هم خانَه گردد …
درین دریا دل پردرد عطّار
ندانم مرد گردد یا نَه گردد
مولوی:
ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نَه
از سر تو برون کن هی سودای گدایانَه
در بزم چنان شاهی در نور چنان ماهی
خط در دو جهان درکش چه جای یکی خانَه
شمس قیس رازی ازهای وصلی در برابرهای اصلی نام برده است. وی دربارهٔ «های وصلی» یا زاید و واژگانی پایان یافته با این گونه «ها» ( ـه/ه ) نگاشته است:
«بناءِ این کلمات بر فتح است و این «هاآت» در کلّ احوال از لفظ ساقط اند و جز دلالت حرکت ماقبل در معنی کلمه هیچ مدخل ندارند»
برهان، محمدحسین بن خلف تبریزی از چهار گونه «ه» نام برده است. وی چهارمین گونه را، «های بیانِ فتحه» نامیده و چنین نگاشته است:
«غیر از دلالت بر فتحهٔ ماقبل هیچ مدخل دیگر ندارد، همچو: «خانه» و «کاشانه» و «بنده»؛ و این در جمع البتّه ساقط می شود، همچو: «خانها» و «جامها» و «بندها» و در اضافت به همزهٔ ملیّنه تبدیل می یابد، همچو: «خانهٔ من» و «جامهٔ من» و «بندهٔ خدا». و در تصغیر به کاف عجمی تبدیل می یابد، همچو: «خانگک» و «جامگک»»

معنی کلمه ه در دانشنامه آزاد فارسی

سی ویکمین حرف از الفبای فارسی و بیست وششمین حرف از الفبای عربی (ابتثی) و حرف پنجم از الفبای ابجدی که در حساب جمل معادل پنج به حساب می آید. در یونانی epsilon است. ترتیب الفبا در زبان فارسی اندک اختلافی با الفبای زبان عربی دارد؛ بدین صورت که حرف «و» در الفبای فارسی قبل از حرف «ه » می آید و در الفبای عرب «ه » قبل از «و». از نظر آوایی، این حرف نمایندۀ صامتِ چاکنایی ـ سایشی است. نام آن «هِ = he» و «ها= hâ» است که به های هوّز و های دوچشم هم معروف است. در نمره گذاری درسی برخی از دانشگاه ها، که براساس ابجدی دسته بندی شده است، نمایندۀ مرتبۀ پنجم و معادلِ نمرۀ صفر تا ده است. در علم، رمز زهره و برج سنبله است و در تقویم، رمز سال هجری. حرف «ه» به عنوان پسوند اشتقاقی، یکی از کارآمدترین و مهم ترین پسوند های زبان فارسی است که به اسم و صفت و بن فعل اضافه می شود و معانی متعددی به آن می دهد که مهم ترین آن ها عبارت اند از ۱. صفت نسبی، مثلِ بهاره، پاییزه؛ ۲. اسم مصدر، مثلِ خنده، گریه؛ ۳. اسم ابزار، مثلِ گیره، تابه؛ ۴. صفت مفعولی، مثلِ گزیده، کشته؛ ۵. نشانۀ تحقیر، مثلِ زنه، مَرده؛ ۶. نشانۀ شباهت، مثلِ دهانه، دسته، پایه. گاهی هم این پسوند تغییری در معنای کلمه قبل ایجاد نمی کند، مثل جاودانه، آشیانه. حرف «ه» به دو دستۀ ملفوظ و ناملفوظ تقسیم می شود. های غیر ملفوظ، که در آخر کلمه می آید و نمایندۀ واج مصوت «ـِ = e» است، مثل جوجه، خانه، طلبه. به این مصوت، های بیان حرکت و های مختفی هم می گویند. کلماتی که در انتهای آن حرف «های ناملفوظ» می آید، هنگامی که علامت «ان» جمع و یا پسوند «ی» نسبت به آن اضافه می شود، حرف «ه» بدل به مصوتِ «ـِ = e» می شود و صامت میانجی «گ » می گیرد. مثلِ خستگی، آزادگی، مردگان، تشنگان. های ملفوظ، که هم نوشته و هم خوانده می شود ، اعم از آن که در آغاز یا وسط و یا پایان کلمه باشد، مثل هرگز، مهر، ماه. بعضی از کلمات عربی که به حرف «ت» ختم می شود در فارسی حرف «ت» به های ناملفوظ بدل می شود، مثل قلعت ← قلعه، اشارت ← اشاره، زیادت ← زیاده

معنی کلمه ه در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
معنی أَثِیمٍ: گناه پیشه
معنی أَجِئْتَنَا: به سراغ ما آمده ای
تکرار در قرآن: ۳۵۷۶(بار)

معنی کلمه ه در ویکی واژه

سی‌ و یکمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد پنج است.
[ـهِ]
[هَ]
نسبت و اتصاف: الف - به اسم عام پیوندد و صفت سازد: نبرده نبردی. ب - به اسم عام پیوندد و مفهوم اخص یابد: زرده. ج - به کلمة مرکب از عدد و اسم عام پیوندد و معنی مقدار دهد. (این نوع را هم «ها» ی مقداریه نامند)
به اسم ذات یا صفت مطلق ملحق گردد و تغییری ظاهراً در معنی کلمه و هویت دستوری ندهد: آشکار آشکاره.
به صفت مختوم به ین پیوندد: زرین ه.
به کلمة (صفت و اسم)
مختوم به ان جمع پیوندد، به دو صورت: الف - غالباً قید سازد: مرد ان ه. ب - گاه صفت سازد: استادانه.
شباهت (مانندگی): پایه.
دارایی و خداوندی: الف - به عدد پیوندد و اسم سازد: پنجه. ب - به عدد و معدود پیوندد و صفت سازد به معنی دارای آن عدد و معدود: دو دره. ج - گاه به اسم صوت پیوندد و اسم سازد: ترقه.
نام ابزار - به بن اکنون پیوندد و نام ابزار سازد: آتشزنه (بن اکنون از مصدر زدن + ه)، کوبه (بن اکنون از مصدر کوبیدن + ه)، کاوه (بن اکنون از مصدر کاویدن+ه)، لیسه (بن اکنون از مصدر لیسیدن + ه)، استره (بن اکنون از مصدر استردن + ه)، سمبه (بن اکنون از مصدر سمبیدن + ه)، دمه (بن اکنون از مصدر دمیدن + ه).
اسم مفعول - به آخر مصدر مرخم سوم شخص مفرد ماضی مطلق پیوندد و اسم مفعول سازد: آمده.
اسم فاعل - به آخر سوم شخص جمع مضارع پیوندد و اسم فاعل سازد: آینده.
اسم مصدر - به ریشة فعل + دوم شخص امر حاضر پیوندد و اسم مصدر سازد: پذیره.
اسم مکان - به آخر اسم یا صفت پیوندد و نام مکانی خاص گردد: انجیره.
معرفه - در تداول به آخر اسم یا صفت به جای موصوف پیوندد و افادة معرفه کند: آقاهه.
تحقیر - گاه در تداول به آخر اسم پیوندد و افادة تحقیر کند: پسره.
ها، هان، بفرمایید، بله؟، فرمایش؟
خوب؛ نیکو: هژیر هویدا

جملاتی از کاربرد کلمه ه

هیچ اکسیر به تأثیر محبت نرسد کفر آوردم و در عشق تو ایمان کردم
شعر گفتن به کیش من در هجو هتک ناموس حضرت سخن است
آن روی و قد بوده چو گلنار و ناردان با رنگ زعفران شده با ضعف خیزران
زان وقت باز عکس خیال جمال دوست تا چشم باز کرد به پیشش برایستاد
سیارۀ سرشک پدید آمد از شفق خورشید باصره چو فرو رفت در حجاب
بهر تعمیر گهر گرد یتیمی لایق است از غبار خاکساری ها عمارت کن مرا
به هر اراده که داری رسی به مطلب دل ز هر دلی گذری گرددت دعا حافظ
جز بپیروزی نتابد بر همایون چتر تو آفتاب از خیمه پیروزه رنگ بی طناب
چون در آوردیم به جور از پای به چه از دست من به فریادی
ما را بجهان گوشه ابروی تو بس در مزرع جان، خوشه از موی تو بس