معنی کلمه ه در لغت نامه دهخدا
ابدالها:
الف - های غیرمختفی گاهی برحسب لهجه های گوناگون به حرف دیگر بدل شود و گاه بدل از حرف دیگری آید واینک مثال آنها و شواهدی برای برخی از آنها:
ابدالها:
> گاه تبدیل به همزه شود، چون :
هیچ = ایچ.
هپیون = ابیون.
هزاره = ازاره.
هست = است.
همباز =انباز.
هنگامه = انگامه :
چو گرسیوز از چاه او بازگشت
منیژه ابا درد انباز گشت.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 1091 )علم با تو نگوید ایچ سخن
زآنکه داند تویی نه مرد و نه زن
خلق خود بهره مند وهیچ نیند
همه را آزمودم ایچ نبیند.سنایی انگامه ای است گرم ز شکر عواطفت
هر کوی و برزنی که من آنجافرارسم.کمال اسماعیل > گاه تبدیل به «ب » شود:
شناه = شناب :
در آن زمین که یکی روز رزم ساخته ای
پلنگ و شیر به خون اندرون کنند شناه.قطران ( از احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 2 ص 759 ).> گاه تبدیل به «ت » شود:
بارهنگ = بارتنگ.
> گاه تبدیل به «ج » شود:
ماه = ماج.
ناگاه = ناگاج :
چو تو شاه ننشست برتخت عاج
فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 1407 )بی فکرت مداحی صدر تو همه عمر
حاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناکاج.حکیم سوزنی ( از آنندراج ).> گاه تبدیل به «چ » شود:
خروه = خروچ :
سگالنده چرخ مانند قوچ
تبر برده بر سر چو تاج خروچ.رودکی ( احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ص 1097 )تو نزد همه کس چو ماکیانی
اکنون تن خود را خروه کردی.رودکی ( احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ص 1195 ).> گاه تبدیل به «خ » شود: