معنی کلمه نهفته در لغت نامه دهخدا
ز می مست هموار خفته بدی
به دستار چین سرنهفته بدی.فردوسی.چاهی است جهان ژاژ و سرنهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد.ناصرخسرو. || مخفی. مستور. ناشناخته :
هنر نهفته چوعنقا بماند از آنکه نماند
کسی که بازشناسد همای را از خاد.ظهیر.تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد.سعدی. || غایب. رو نهفته.رخ نهان کرده :
از خلق نهفته چند باشی
ناسوده نخفته چند باشی.نظامی. || ناپدید. غایب. ناموجود :
نی نی اگر چه معجزه دارم که عاجزم
بخت نهفته را نتوان کرد آشگار.خاقانی.ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند
وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست.خاقانی. || مکتوم. پنهان. مکتتم. ( یادداشت مؤلف ) :
زبان بربسته بهتر سر نهفته
نماند سر چو شد اسرار گفته.ناصرخسرو.گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سِرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن.حافظ ( دیوان چ قزوینی - غنی ص 270 ). || راز. سر. دقیقه. نکته غامضة. امر و مسأله نهانی. ( یادداشت مؤلف ) :
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت.فردوسی.که بگزارد او خواب شاه جهان
نهفته برآرد ز بند نهان.فردوسی.سه فرزند را خواند شاه جهان
نهفته برون آورید از نهان.فردوسی.هر چه هست از دقیقه های نجوم
یا یکایک نهفته های علوم.نظامی. || مستتر. مضمر :
مادرتو خاک و آسمان پدر تست
در تن خاکی نهفته جان سمائی.ناصرخسرو.چو جان در تن خرد در دل نهفته ست
به آمختن ز دل برکن نهنبن.ناصرخسرو. || عفیف. عفیفه. مخدره. ( یادداشت مؤلف ). مستوره. محجوبه : مرد حجام برخاست و چراغ برافروخت... زن را بسلامت دید... و توبه کرد که به گفتار نمام زن پارسا و عیال نهفته خود را نیازارد. ( کلیله و دمنه ). || ( ق ) نهانی. محرمانه. سرّی. مخفیانه :
نهفته بجستی همه رازشان
شنیدی همان نام و آوازشان.فردوسی.برفتند کارآگهان ناگهان