معنی کلمه نشانی در لغت نامه دهخدا
گفت جوحی را پدر ابله مشو
گفت ای بابا نشانیها شنو
این نشانی ها که گفت او یک به یک
خانه ما راست بی تردید و شک.مولوی. || آنچه دلالت بریادداشت کند و آنچه یادآرد. ( ناظم الاطباء ). علامت. علامتی که تذکار امری را برجای نهند. نشانه : چون برخاست [ از خواب ] از کسان پرسید که مرا چه افتاد دوش گفتند ندانیم تو به شب اندر خاستی مدهوش و موزه پوشیدی و برفتی تا سحرگاه پس یاد آمدش که نشانی در موزه نهاده بوده بازجست و بیافت. ( مجمل التواریخ ). || علامتی و رمزی که بین دو کس باشد :
باز نشانی فرست تا برساند
باقی این خط مرا بغیر تعنف.سوزنی. || علامت مخصوص که بر روی گذرنامه ها یا شناسنامه ها گذاشته می شود و نشانی را بیشتر از رنگ مو یا چشم یا اثرهای بریدگی یا زخم در چهره معین می کنند. ( از لغات فرهنگستان ). صفت بارز و علامت مشخص هیأت و قیافه هرکس. || قرینه. امارت. ( لغات فرهنگستان ). اَمارة. ( یادداشت مؤلف ).
- نشانی ها ؛ قرائن و امارات.( لغات فرهنگستان ).
|| نشانه. نشان. دلیل. حجت. علامت. آیت :
افسر به دست خویش پدر بر سرت نهد
و این را نشانی آنکه تو زیبای افسری.فرخی.پس آنکه مردنی است می میراند و آن دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد و در این علامتها ونشانی هاست از برای جمعی که اهل فکر و اندیشه اند. ( تاریخ بیهقی ص 307 ).
این نشانی ها ترا بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.ناصرخسرو. || وصف و رسم و حد و عنوان کسی یا چیزی. صفت. وصف. نعت. نشان. نشانه. علامت. ( یادداشت مؤلف ) :
هرچ آورد به دست همه بهره تو است
و این اندر او نشانی کلب معلم است.سوزنی.هرگز نشان ز چشمه کوثر شنیده ای
کو را نشانی از دهن بی نشان تست.سعدی. || نشان. سراغ. آدرس. ( یادداشت مؤلف ). || ردّ. اثر. علامت. نشان و علامتی که بر وجود چیزی یا کسی دلالت کند :