محمر

معنی کلمه محمر در لغت نامه دهخدا

محمر. [ م ِ م َ ] ( ع اِ ) اسب پالانی. ( مهذب الاسماء ) ( ازمنتهی الارب ). مُحَمَّر. ( از اقرب الموارد ). یحمور. فرس هجین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اسب غیرنجیب که در تندی و کندی چون درازگوش باشد. ج ، محامر، محامیر. ( از لسان العرب ). || آهن و جز آن که بدان پوست یا مو باز کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آهن که بدان پوست باز کنند و سلخ نمایند و مو تراشند. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) کسی که مفت عطا نکند و لئیم و ناکس. ( منتهی الارب ). لئیم. ( اقرب الموارد ).
محمر. [ م َ م َ ] ( اِخ ) زمینی است نزدیک مکه. ناحیه ای است میان مرو علاف از منازل خزاعه و به گفته ٔحذیفه دهی است میان علاف و مر. ( از معجم البلدان ).
محمر. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) ناقه ای که بچه از شکمش بیرون نیاید تا آنکه بمیرد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مُحْمَرّ. مُحْمِرّ.
محمر. [ م ُ م َرر / م ُ م ِرر ] ( ع ص ) ناقه که بچه از شکمش بیرون نیاید تا بمیرد. ( از اقرب الموارد ). مُحمِر.
محمر. [ م ُ ح َم ْ م ِ] ( ع ص ) سرخ کننده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || نزد اطبا دارویی است که خون لطیف را به سوی پوست بدن آدمی کشاند کشیدنی بس قوی و نیرومند بنحوی که در ظاهر بدن نمودار باشد با گرمی آنگاه رنگ پوست بدن مانند خردل سرخ گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . هر دوا که چون بر تن مالند یا نهند خون را به سوی پوست میل دهد آن را سرخ کند چون خردل و امثال آن. ج ، محمرات. دوا که پوست تن سرخ کند چون خردل و انجیر و پودنه و داروهای محمر عملی چون عمل داغ کردن کنند. ( از کتاب دوم قانون بوعلی ص 249 ) ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || آن که به زبان حِمْیَر سخن گوید. || آن که به کسی گوید «یا حمار». || کسی که با سرخی نویسد. ( ناظم الاطباء ). || آنکه اسب هجین سوار شود.
محمر. [ م ُ ح َم ْ م َ ]( ع ص ) سرخ کرده شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سرخ. ( ناظم الاطباء ). || کسی که به وی «یا حمار» گفته شده باشد. ( ناظم الاطباء ). || فرس هجین. ( از اقرب الموارد ). اسب پالانی. مِحمَر. ( منتهی الارب ).
محمر. [ م ُ ح َم ْ م ِ] ( اِخ ) یکی از محمره خرمیه که مخالفان مبیضه اند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به محمرة شود.

معنی کلمه محمر در فرهنگ معین

(مُ حَ مِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - سرخ کننده . ۲ - دوایی که به قوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند.

معنی کلمه محمر در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سرخ کننده . ۲ - دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند ( مخزن الادویه ) . ۳ - آنکه بزبان حمیر سخن گوید . ۴ - آنکه اسب هجین سوار شود . ۵ - یک تن پیرو محمره .
از محمره خرمیه که مخالفان مبیضه اند

جملاتی از کاربرد کلمه محمر

همت ما پست ماند از پستی سقف فلک شعله ما راست قد خود درین محمر نکرد
هان روی محمر کن طرح دگری سر کن سیم رخ ما زر کن کاکسیر نظر داری
درکشتزار سبز، گل سرخ بشکفید ز اسپید رود تا لب رود محمره
چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند دامن این پرده ی کحلی معطر می کند
و عن ام سلمه انّ النبی (ص) کان نائما فی بیتی فاستیقظ محمرّا عیناه فقال لا اله الّا اللَّه ثلاثا ویل للعرب من امر قد اقترب، قد فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و اشار بیده الی عقد تسعین. و قیل انّ ملک الروم یبعث کل یوم خیلا یحرسون الردم، فاذا عادوا قالوا ما زلنا نسمع من وراء السدّ جلبة و امرا شدیدا کانّهم یسمعون قرع فؤسهم‌، و قیل «وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ» الضمیر یعود الی جمیع الخلق و ذلک حین یخرجون من قبورهم. یدلّ علیه قراءت مجاهد و هم من کل جدث بالجیم و الثاء کما قال تعالی: «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلی‌ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ».