فش
معنی کلمه فش در لغت نامه دهخدا

فش

معنی کلمه فش در لغت نامه دهخدا

فش. [ ف َ ] ( ص ) پریشان. || ( اِ ) کاکل اسب را نیز گویند. ( برهان ). کاکل اسب. یال. ( فرهنگ فارسی معین ) :
پشوتن همی رفت پیش سپاه
بریده فش و یال اسب سیاه.فردوسی.گرفتش فش و یال اسب سیاه
ز خون لعل شد خاک آوردگاه.فردوسی.همی تیغ، سهراب را برکشید
فش و دم اسبش ز نیمه برید.فردوسی.از خوی مردان شهاب روی بشوید بخون
وز فش اسبان نبات جعد نهد بر عذار.خاقانی.- گیسوفش ؛ اسبی که فش و یال او چون گیسو زیبا باشد :
سیه چشم و گیسوفش و و مشک دُم
پری پوی و آهوتگ و گورسم.اسدی. || گام آهنین بود که بر طبق زنند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). || بند. بش. آهن جامه. ( یادداشت مؤلف ) :
روان کوشکی یکسر از عود خام
بزرین فش بند و زرین قوام.اسدی. || آنچه از سر دستار به مقدار یک وجب به طریق طره و علاقه گذارند. ( برهان ). جهانگیری در یک بیت فردوسی «پرستارفش » را «بدستارفش » خوانده و این معنی را استنباطکرده است. رجوع به معنی فش ( پساوند ) شود. || صدا و آواز گشودن بند جامه و زیرجامه و ازار. ( برهان ). این معنی را جهانگیری از این قطعه منسوب به سعدی استنباط کرده است :
بررسیدم از حکیمی هوشمند
کاندرین عالم بگو آواز چند
گفت در عالم بسی آوازهاست
زآن چهار است ای برادر سودمند:
قلقل قرابه و چپچاپ بوس
جزبز قلیه ، فش شلواربند.
رجوع به فشافاش ، فشافش ، فش فش و خش خش شود. || پیرامون دهان را نیز گفته اند عموماً و پیرامون و اطراف دهان اسب را خصوصاً. ( برهان ).
فش. [ ف َ] ( پسوند ) بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:
- ارمنی فش ؛ کافر. بی دین. نامسلمان :
به دست یکی بدکنش بنده ای
پلید ارمنی فش پرستنده ای.فردوسی.- اژدهافش ؛ دلیر. قوی. زورمند. مانند اژدها :
برآمد بر این روزگاری دراز
که شد اژدهافش بتنگی فراز.فردوسی.- || با شکوه و هیبت. هراس انگیز :
سپهبدبه خفتان و رومی کلاه
ز برش اژدهافش درفش سیاه.اسدی.- بنده فش ؛ بنده مانند. چون غلامی زرخرید. پرستارفش :
باستاد در پیش وی بنده فش
سرافکنده و دست کرده بکش.فردوسی.

معنی کلمه فش در فرهنگ معین

(فَ ) (اِ. ) ۱ - کاکل اسب . ۲ - یال .
( ~ . ) = وش : پسوندی که در آخر واژه می آید و معنای شباهت را می رساند.

معنی کلمه فش در فرهنگ عمید

مانند، شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): اژدهافش، شیرفش: همی بود پیشش پرستارفش / پراندیشه و دست کرده به کش (فردوسی: ۵/۲۹۸ ).
= فش فش
۱. کاکل.
۲. یال اسب: گرفتش فش و یال اسپ سیاه / ز خون لعل شد خاک آوردگاه (فردوسی: ۵/۴۱۲ حاشیه ).

معنی کلمه فش در فرهنگ فارسی

فردینان - مارشال فرانسه و بریتانیا و لهستان (و.تارب ۱۸۵۱ ف. ۱۹۲۹ م . ) . و از مدرسه پلی تکنیک فارغ التحصیل شد ( ۱۸۷۳ ) و سپس بصنف توپخانه رفت . بعد بسمت استاد علم سوق الجیش در مدرسه عالی جنگ منصوب گردید ( ۱۸۹۸ ) و سپس بفرماندهی سپاه بیستم را بعهده گرفت و حمله بر آلمانها را در کاله رهبری نمود و بر آنان غلبه کرد ( ۱۹۱۴م. ) . سپس فرمانده نظامی گروه شمالی ( ۱۹۱۵م . ) و رهبر حملات بهار و پاییز در آرتوا و اداره کننده عملیات جنگی سپاه ششم ( ۱۹۱۶ م . ) مشاورفنی دولت فرانسه و رئیس مجمع شورای متحدین در ورسای ( ۱۶۱۷ م . ) عالیترین فرمانده قوای متفقین ( مارس ۱۹۱۸ ) و مارشال فرانسه ( اوت ۱۹۱۸ ) گردید و فاتح جنگ شناخته شد.
وش:پساوندکه در آخرکلمه درمی آیدومعنی مثل ومانندوشبیه رامیرساندمثل ازدهافشپرستارفششیرفش
( اسم ) آواز گشودن بند جامه و زیر جامه . توضیح معنی فوق را از قطعه ذیل منسوب به سعدی استنباط کرده اند : بر رسیدم از حکیم هوشمند کاندرین عالم بگو آواز چند ? گفت : در عالم بسی وازهاست زان چهار است ای برادر سودمند : قلقل قرابه و چپچاپ بوس جز برقلیه فش شلوار بند .
دهی است از دهستان کنگاور از بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان .

معنی کلمه فش در دانشنامه عمومی

فش دهستانی از توابع بخش مرکزی شهرستان کنگاور در استان کرمانشاه ایران است.
این دهستان براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۹۲۵ نفر ( ۵۰۶خانوار ) بوده است.
مردم فش لر می باشند که به زبان لری با گویش نهاوندی که شباهت زیادی به لری لرستان دارد صبحت می کنند.
ساختن ساز در استان کرمانشاه قدمت طولانی دارد و تنبورسازی در روستای فش نیز که جمعیتی از پیروان یارسان در آن زندگی می کنند، از قدمت دیرینه ای برخوردار است. در این روستا به نحو چشمگیری کارگاه های ساخت انواع مختلف آلات موسیقی از قبیل تنبور، تار و سه تار وجود دارد و در اکثر خانه های روستایی در گوشه ای از فضای خانه کارگاه کوچکی جهت ساخت تنبور، سه تار و تار دیده می شود. [ نیازمند منبع] این روستا در سال ۱۳۹۵ بعنوان مرکز تولید ساز تنبور به ثبت رسیده است.

معنی کلمه فش در ویکی واژه

کاکل اسب.
یال.
وش: پسوندی که در آخر واژه می‌آید و معنای شباهت را می‌رساند.

جملاتی از کاربرد کلمه فش

ز انقلاب جهان بی‌بران نمی‌لرزند که هر چه میوه ندارد نمی‌فشانندش
باده اگر نمی‌دهی خون مرا به جام کن مرهم اگر نمی‌نهی، زخم مرا نمک فشان
از ایشان برگشاد این در بیک بار از آنی گوهر افشان تو در اسرار
باد می آرد ز زلفش هر نفس بوی وفا نیک می آرد ولی نتوان گره بر باد بست
پیش چراغ اجر مصیبت، ز بی تهی بر سر چو باد خاک میفشان و دم مزن