معنی کلمه فرمان در لغت نامه دهخدا
به کار آور آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر به فرمان دیو.بوشکور.ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.منجیک.همه حکمی به فرمان تو رانند
که ایزد مر تو را داده ست فرمان.دقیقی.من آنچه شنیدم بگفتمت راست
تو به دان کنون رای و فرمان تو راست.فردوسی.چو دوری گزیند ز پیمان تو
بریزند خونش به فرمان تو.فردوسی.نرفت ایچ با من سخن ز آشتی
ز فرمان من روی برگاشتی.فردوسی.قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
تو را جز صبر کردن چیست درمان ؟فخرالدین اسعد.او را سوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد. ( تاریخ بیهقی ). به فرمانی که هست واجب کند که بر این نام که دارد بماند. ( تاریخ بیهقی ). شمایان را فرمان نبود جنگ کردن. چرا کردید؟ ( تاریخ بیهقی ).
نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد
نماند فرمان در خلق خویش یزدان را.ناصرخسرو.آنجا که به فرمانش پیمبر بنشستی
فرزندش امروز نشسته ست به فرمان.ناصرخسرو.چون توفرمان محمد را همی منکر شوی
سنت و اجماع و تعلیم جماعت چیست پس ؟ناصرخسرو.فرمان آمد که یا میکائیل بر زمین رو و یک قبضه خاک بیاور. ( قصص الانبیاء ). فرمان چیست ؟ و از کدام سو برآیم ، از جانب مغرب یا از جانب مشرق ؟ ( قصص الانبیاء ). طاوس گفت که فرمان نیست که کسی را در بهشت بگذارم برود. ( قصص الانبیاء ). که بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد. ( کلیله و دمنه ). دمنه گفت فرمان ملک راست. ( کلیله و دمنه ). با او سباع و وحوش بسیار همه در متابعت فرمان او. ( کلیله و دمنه ).
چو ماندم بی زبان چون نای جان در من دمیداز لب
که تا چون نای سوی چشم رانم دم به فرمانش.خاقانی.بر خط او چو دایره جزم بشمرم
در گوش عقل حلقه فرمان شناسمش.خاقانی.درگوش زمانه حلقه حکم
بر دوش جهان ردای فرمان.